سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

 
چهارشنبه‌سوری ـ ادامه
علاوه برمطلب پست قبلی و سیزده کامنت مربوط
دوست دارم به چند چیز دیگر اشاره کنم:

يک) بازی یک «دست»
ایده بازی دست برای تیتراژ به خودی خود ایده تازه و جالبی است
اما به چند علت به خوبی کار نشده
که گناه همگی گردن کارگردان است!

اولاً گریم دست درست نیست!
دست زمخت و کارکرده یک دختر کارگر حاشینه‌نشین کجا
و دست سفید و نازک نارنجی ترانه علیدوستی کجا؟

ثانیاً بازی علیدوستی با دستش از نوع بازی یک دختر بورژواست
که نگران زیبایی و حالت دست و ناخن‌هایش است
تا بازی یک دختر نظافتچی که
دست برایش قبل از هر چیز ابزاری برای نان درآوردن است.
به اضافه این نکته که سرخوشی و بازیگوشی فراغ‌بالانه دست علیدوستی
با تشویش روحی که در شیش و بش زندگی زورمره‌اش مانده
و حالا معضل عروسی برایش قوز بالا قوز شده است
نمی‌خواند.

دو) وقتی خطر از بیخ گوشت رد می‌شود
فصل میانی یعنی فراز اصلی و اوج ماجرا
یعنی از تعلیق تیتراژ تا فروکش کردن جوش و خروش مژده
و خروج مرتضی به همراه امیرعلی و روحی از خانه
به نظرم بسیار عالی درآمده
و کاملاً نفس‌گیر و درگیرکننده است.

انگار همه نگرانند
که دست مرد رو شود و آبرویش پیش زن بریزد
که زن با اطمینان یافتن از آنچه بدان مشکوک بود به کلی فرو بریزد
که سیمین جلوی زنان همسایه زایع شود
که امیرعلی بی‌درکجا شود
که پای نیروی انتظامی وسط کشیده شود
که بخواهند کسی را شلاق بزنند
که همه جوری به این آدم‌ها نگاه کنند
ـ جوری که روحی نظافتچی (استثناً به درستی و متناسب با نقشش) نگاه می‌کرد ـ
که انگار یک بیماری واگیر نادر لاعلاج دارند
و برای اولین‌بار است چنین اتفاقی می‌افتد
...
خلاصه کارگردانی بیست!

سه) ام‌الخبائث است این
در صحنه ضعیف و در اجرا ناکام
ملاقات مرتضی با سیمین (زن نابکار)
زن بی‌تاب است که هرچه زودتر برود
و می‌گوید قرار دارد
و مرتضی به شکلی بدبینانه می‌پرسد با کی؟
که سیمین یکه می‌خورد.

چرا مرتضی نگران می‌شود؟ از چه نگران است؟
به چه بدبین است؟ چرا بدبین است؟
چرا زن از پرسش مرتضی جامی‌خورد؟
چرا این پرسش برای وی نامنتظر است؟

به نظرم ریشه در حس مالکیتی دارد که
بطور معمول در رابطه جنسی به رسمیت شناخته شده
و در واقع مسئله اصلی ماجرای «چهارشنبه‌سوری» نیز در همینجا نهفته است.

مژده خود را مالک شریک جنسی خود می‌داند
و در این رابطه شریک نمی‌پذیرد.
مرتضی هم خود را مالک شریک جنسی خود می‌داند.
کافی است صحنه درگیری مرتضی را
با راننده گذری خواهان رابطه جنسی با مژده را مرور کنیم.

این غیرت چنان است که حتی شریک جنسی رابطه نامشروع را دربرمی‌گیرد.
اما چرا زن نابکار جامی‌خورد؟
چون هنوز رابطه جنسی خود را با مرتضی
بی‌قید و شرط و بدون تعهد می‌داند.
به این معنی که اگر سیمین می پذیرد
مرتضی کماکان با دیگری رابطه جنسی داشته باشد
انتظار دارد مرتضی هم چنین حقی را برای وی به رسمیت بشناسد
که نمی‌شناسد.

چهار) خرده‌فروشی یا عمده‌فروشی؟ مسئله این است!
به نظرم نوع تقسیم‌بندی که زن ویژه
ده
از انواع رابطه جنسی می‌کند
می‌تواند درفهم و درک موضوع یاریگر باشد.
کافی است رویه‌ای که تاکنون نامعمول و نامتعارف و ناآشنا شناخته شده
جایگزین رویه معمول و متعارف و آشنا شود
و قاطبه بشوند خرده‌فروش!

آنوقت شاید دیگر با چنین الم شنگه‌هایی هم روبرو نشویم
و همه در کمال راستی و درستی در کنار یکدیگر
به صلح و صفا زندگی کنند
و بی‌هیچ حسرت و آرزویی
از دنیا بروند به در!

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۴

 
چهارشنبه‌سوری (1384) اصغر فرهادی
خلاصه داستان فیلم
زنی به شوهرش بدگمان شده است.
مظنون اصلی زن آرايشگری است
که به تنهايی در آپارتمان روبروی آنان زندگی می‌کند.
کار بالا می‌گيرد ولی در آخر همه چيز انگار روبه‌راه می‌شود.
* * *

وظیفه منتقد و حکایت آوازه‌گری
داوری سنجیده، اصولی و بی‌رودروایستی را باید وظیفه اصلی منتقد و نقد دانست.
که اگر به این وظیفه عمل نکند، باید با کمال تاسف اذعان داشت که نوشته‌اش
آگاهانه و یا ناآگاهانه در وادی آوازه‌گری ـ له یا علیه ـ موضوع غلطیده است.

و این مشکلی است که اینک سال‌هاست گریبان دوستان مجله فیلم را گرفته
و رها نمی‌سازد.
چه بسیار از خوانندگان که متذکر این آفت خطرناک شده‌اند
و البته تاثیری نداشته است.

بهر تقدیر به حسب عادت
و در عین حال برای مشارکت در افتخار استمرار انتشار یک نشریه وطنی
آنهم در حوزه فیلم و سینما
فیلم‌خر هستم!

دیدم باز دست به یکی کرده‌اند در بالا بردن فیلمی و نادیده گرفتن دیگر(ان)ی
و لازم دیدم باب شکوه را باز کنم که ای دوستان قدری هوشیارتر، سنجیده‌تر.

الغرض
چهارشنبه‌سوری سوژه روز دوستان است؛
با بالاترین امتیاز و چه اختلافی با دیگر فیلم‌ها...
درست که از سینمای ما دیگر کمتر انتظاری می‌رود
و با تعطیلی دولت عشق، دولت هنرها هم سال‌هاست که در محاق به‌سرمی‌برد
ولی اگر چهارشنبه‌سوری بهترین فیلم این جشنواره است
آنهم با چنان فاصله‌ای
پس باید فاتحه سینمای ملی را جداً خواند.
که البته با آشنایی که با نوع نگاه
و شیوه شهرآشوبی
و دلمشغولی این دوستان در آوازه‌گری دارم،
.می‌دانم که نباید اینقدر هم نومید بود

بحران بازیگری
اگر بگویم مشکل اصلی فیلم بازیگری است، اغراق نکرده‌ام.
صرف نظر از بازی متفاوت
و در اکثر مواقع جاندار
و مناسب و متناسب با موقعیتِ هدیه تهرانی،
ـ مثل بازی گیرای تهرانی در صحنه درددل زن با دوستش در حمام ـ
و بازیگر خردسال نقش امیرعلی

متاسفانه بازی‌ها بسیار ضعیف
و عموماً بی‌روح
مثل بازی تکراری، پرسروصدا، و آزاردهنده فرخ‌نژاد
در نقش شوهر خیانتکار
که دوست دارم با بازی فریبرز عرب‌نیا
در نقشی مشابه در فیلم درخشان شوکران مقایسه شود

و بازی اصولاً نامناسب، تصنعی
و به شدت اغراق شده و ناهمگن با بازی دیگر بازیگران ترانه علیدوستی
در نقش نظافتچی کم‌بضاعت حاشینه‌نشین
که جز قرشمال‌بازی و عشوه‌گری دختر نازپرورده شمال شهری
در لحن و بیان و در حرکات و سکنات و ادا و اطوار
به نمایش نمی‌گذارد
...

کارگردانی
نقطه قوت چهارشنبه‌سوری را باید به درستی در کارگردانی آن دانست
که در فضایی محدود
و با میزانسنی دقیق کار را در بخش عمده‌ای از فیلم به خوبی پیش‌می‌برد.

اما در دو فصل افتتاحیه و اختتامیه فیلم
یعنی تا پایان تیتراژ
و پس از خارج شدن مرد، امیرعلی و روحی از خانه
فیلم انگار رهاشده
و دیگر از آن دقت و وسواس فصل اصلی و محوری
خبری نیست.

که حاصل آن در ابتدای اثر ناچسب از کار درآمدن
ـ به قسمی که می توان اين فصل پیش از تیتراژ را
بدون اينکه نقصی در کار ایجاد شود از فیلم درآورد ـ
و در انتهای فیلم کندی و در نتیجه افت ریتم یا ضربآهنگ شده است.

یخ‌ترین و ناچسب‌ترین موقعیت نمایشی فیلم را فرهادی
در صحنه ملاقات مرد با زن نابکار کارگردانی کرده است
یا در واقع کارگردانی نکرده است!
و یا ایضاً صحنه بازگشت دختر نظافتچی به خانه و ملاقات با نامزد
که از این احمقانه‌تر نمی‌توانست از کار درآید
و خوب بخشی از گناه آن را بر گردن نویسنده فیلمنامه باید گذاشت
نه کارگردان!

فیلمنامه
گسیختگی و سه‌پارگی فیلنامه را باید
عامل مهمی در راه پیدا کردن بیشتر مشکلات در فیلم دانست.

فصل افتتاحیه که قرار است اطلاعاتی درباره شخصیت دختر نظافتکار
و چرایی حضورش بدهد
جز از بین بردن لطف فیلم
از طریق دادن امکان کشف به تماشاگر
برای گرفتن اطلاعات از خلال اشاره‌ها و نشانه‌های ظریف در فصل محوری
و به شیوه‌ای غیرمستقیم
کارکرد دیگری ندارد
و در واقع
باعث لو رفتن بخشی از اطلاعات زمینه‌ای
و بنابراین تکراری شدن آنها در فصل محوری فیلم شده است.

همین مشکل در فصل اختتامیه نیز به چشم می‌خورد.
هر چند در اینجا فیلمنامه فقط می‌خواهد تماشاگر را شیرفهم کند
و نگذارد
خدای نکرده با گره ناگشوده‌ای در ذهن از سینما خارج شود
و لذتی ذهنی برای طول راه و روزها و هفته‌های بعد با خود قاچاق کند.

باید مطمئن شویم که درست فهمیده‌ایم
مرد با زن همسایه رابطه غیرافلاطونی دارد؛
و این راه راه نادرست و بی‌سرانجامی است
که فرجامی به جز سرگشتگی و بی‌پناهی ندارد
آری، این است عاقبت افراد خطاکار!

و البته یک پیام اخلاقی کلیشه‌ای دیگر
که مدتها بود نشنیده بودم:
عشق واقعی را باید در حاشیه شهرها
و در میان بی(کم)بضاعت‌های طبقه پرولتر جست
و نه در شهرها و در میان طبقه منحط متوسط
و خرده بورژوای شهری!
* * *
یادداشت کوتاه همشهری کاوه بر فیلم
مهرزاد دانش
آتش در نیستان

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

 
Bananas (1971) Woody Allen

چند روز پيش توفيقی دست داد تا در خدمت دوستی عزيز و اهل فيلم،
«موزهای»
وودی الن را تماشا کرديم و خوب مطابق معمول فيلم های الن خالی از لطف نبود
هر چند فیلم پرش هایی داشت ...
به هر حال می خواهم بگویم بروید
Annie Hall (1977) Woody Allen
وی را ببینید، همین!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]