سه‌شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۸

 
کلاه قرمزی، پسرخاله و مرد دو هزار چهره
نوروز امسال هم مانند سال(های) پیش، مهران مدیری،
گل سرسبد برنامه سازان تلویزیون ایران است.
اگر چه که او از شرایط آرمانی خود و آثار ارزشمند و در زمان خود نوآورانه اش
به نوعی فاصله گرفته است (که جای تاسف بسیار و البته تحلیل فراوان دارد)، لیکن
هنوز هم کارهایش از دیگر برنامه های رسانه ملی (به تعبیر دوستی
دستگاه احماق و تحمیق همگانی) یک سر و گردن بالاتر و برتر است.

البته در این میان، باید حساب دو نفر(؟) را جدا کرد:
ایرج تهماسب و حمید جبلی و کلاه قرمزی و پسرخاله!
شاید تکراری به نظر برسند ولی به نظر من،
آنقدر برنامه اشان گرم و صمیمی و دوست داشتنی است که
به هیچ عنوان نمی توان از آن دل کند یا نادیده اشان گرفت.
نمی دانم باید اسم این ویژگی را چه بگذاریم (به قول دوست
عزیزم افشین، فضاسازی، شاید) ولی آنی است که
اگر در اثر باشد، می گیرد. یعنی به دل مخاطب می نشیند.
اصلا عوامانه نیست. از قضا نوعی روشنفکری در آن است که
از پری و ژرفا و گستردگی و شفاف بودن سرچشمه می گیرد، از
دوری و پاک بودن از ادا درآوردن، ژست گرفتن و ریاکاری که سکه روزند.

و از قضا نقطه اشتراک این دو مجموعه همین جا باید باشد.
یعنی پرهیز از فضل فروشی های مهوعی که
در فضای ایران، همه جا موج می زند و
همه می خواهند پیامی داشته باشند و
یا دست کم پندی بدهند.
اینها پیامی ندارند.
پندی نمی دهند.
نمی خواهند کسی را ارشاد کنند.

آخ که چقدر حالم بد می شود وقتی یاد
مجری های گنددماغ تلویزیون (و رادیو بعضی وقت ها) می افتم که
همیشه دارند ملت بزرگ، بافرهنگ، شریف، آگاه، هشیار ووو را
با سخیف ترین لحن ها که
شما حاضر نیستید با پست ترین فرد جامعه با آن لحن حرف بزنید و یا
اگر جسارت کردید و زدید عاقبت آن را می دانید و بنابراین،
هرگز خودتان را سبک نمی کنید، و
بسیاری وقت ها درباره خصوصی ترین امور،
از موضع بالا، از جایگاه یک قدیس، یک معصوم و بلکه خدا
نصیحت، نصیحت، نصیحت، ... خدا چرا اینقدر نصیحت می کنند؟

این بیماری اجتماعی ریشه دار جامعه ماست! اما
در رسانه های قدرتمندی چون رادیو و خاصه تلویزیون، بیشتر به چشم می آید یا
به عبارت بهتر، عمق فاجعه را در اینجا می شود دریافت؛ چرا که
همه گند و کثافت آن عفونت مزمن عمومی را جمع می کند در خودش و
یکجا و یکباره می پاشد به سر و روی امان؛ مثل چاه فاضلابی که گرفته باشد!

باری، کلاه قرمزی، برنامه ای عروسکی است و
پرواضح است که در قلمرو فانتزی قرار می گیرد، اما
با واقع گرایی تام و تمام(!) خود از طریق نمایش (بازنمایی؟)
جنبه های پنهان و آشکار غالبا روابط کودک ـ بزرگسال در جامعه ما،
موفق به خلق طنزی ظریف می شود که بدیهی است بزرگسالان را هدف قرار داده
ولی آشکار است که برای کودکان هم تا چه حد جذاب است.
طنزی نشات گرفته از تضادهای آشنا منتها پنهان در روابط ما که
بازی گوشانه به رخمان کشیده می شود و از همین رو است که
تلخ است!

مدیری اما در قالبی واقع گرا با خلق کراکترهایی آشنا
با نشانه های آشکار زندگی روزمره اجتماعی اینجا و اکنون ما،
فضایی خلق می کند در نگاه اول واقعی، منتها
اغراق ها و بزرگ نمایی ها و هجوها (پارودی ها)یی در آن قرار داده است که
به اثر کیفیتی فانتزی می دهد و آن را برای مخاطب خردسال هم دیدنی می سازد.
در اینجا نیز جنبه های پنهان و آشکار روابط انسانی (غالبا بزرگسالان) در جامعه ما،
زیر ذره بین قرار گرفته است و کماکان تضادهای آشنا منتها پنهان در روابط ما،
طنزآفرین است که باز به شکلی بازی گوشانه به رخمان کشیده می شود و
البته همچنانکه از طنز انتظار می رود تلخ است و ناگوار!

کلاه قرمزی و مرد (دو)هزار چهره،
هر دو بسیار ریزبین، ژرف نگر، روشن بین، و در عین حال،
دارای صداقت و صراحت هستند و
به «نمایش صرف» یعنی کاری که وظیفه اشان است، بلدند و
ملت هم ازشان انتظار دارد، بسنده می کنند و
از کارهای نامربوط و نسخه پیچیدن های احمقانه پرهیز دارند.

یاد مهران غفوریان و بیژن بنفشه خواه افتادم که مجری بودند و
یکروز مصادف رحلت امام بود یا پیغمبر نمی دانم، بنا بود تسلیت بگویند.
ما که از خنده روده بر شده بودیم.
قیافه هاشان را تصور کنید... یک نقض غرض تمام معنا بود.
یعنی این بنده های خدا که تقصیری ندارند،
بدبختی از آن احمقی است که
چنین انتظار(هایی) از رسانه(ها) و مجری بی نوای آن دارد و
متاسفانه کار هم غالبا دست چنین افرادی است و
انگار هر چقدر در سلسله مراتب سازمان ها بالاتر می رویم،
حماقت بیشتر می شود (مجموعه پاورچین مهران مدیری را که به خاطر دارید؟)

باری، در مرد (دو)هزار چهره اصل ماجرا بی اعتمادی است که
در جامعه ما موج می زند و
متاسفانه از نو بدینوسیله بدان دامن زده می شود!
پایین ترین فرد جامعه که
از قضا از پس هیچ کاری جز کار تخصصی خودش بر نمی آید،
می شود مرد هزار بلکه هم دو هزار چهره که
البته در نهایت هم در چنگال قانون گرفتار می شود.
خدایی همین دو جمله برای سه روز خندیدن کافی نیست؟

همه می دانیم که دانه درشت ها و آقازاده هایی هستند
به قول مهران مدیری «کمپرس»، و
مال مردم را می خورند دو قلپ آبم روش و به قول سلطان
معتقدند «اگر خوردیم از مال خودمان خوردیم!» و
البته در چنگال قانون هم گرفتار نمی شوند که
چنگال قانون برای آفتابه دزدهای بدبختی کاربرد دارد که
خودشان هم نمی دانند چه کرده اند؟ و حالا جواب چه را پس می دهند؟

بدبختی ـ طنز در اینجا خاتمه نمی یابد.
به جز پلیس که آشکارا نماینده رسمی قدرت است و
تنها شارلتان رسمی مجموعه (یعنی پدر دختر مورد علاقه مسعود شصت چی)،
الباقی آدم ها یکسره کودن تشریف دارند؛
حتی آن پدر خوانده کذایی.
جالب نیست؟ ما ملت گوسفند، شما دولت هم چوپان مراقب رمه.

طنز کلاه قرمزی اما این اندازه رو نیست؛
ظریف تر و عمیق تر است.
کلاه قرمزی با آن ورجه وورجه هیستریک و
حرف زدن نصفه نیمه و هولکی،
چسباندن خودش به آقای مجری،
میل به جلب توجه،
ترس از تنبیه توسط آقای مجری و در نتیجه
توسل به انواع ترفندها ـ به میان کشیدن موضوعی نامربوط، یا
انداختن تقصیر به گردن دیگران، یا دروغ گفتن ـ به شکلی کودکانه،
نمایش خنده دار و در عین حال دردناکی است از شیوه زندگی اجتماعی و
بنابراین، شیوه تربیت فرزند ما مردم.
ممکن است شما همیشه به فرزندتان از بدی دروغ بگویید، و
از خوبی پذیرفتن مسئولیت کارها، و
از اعتمادی که به او دارید، و
از اعتمادی که باید به خود داشته باشد، و
از خوبی شجاعت، و
این شیوه تربیتی شما باشد، همیشه. ولی فراموش نکنید
فرزند شما در نهایت کپی تقریبا برابر اصل شما خواهد بود؛
با همه کمی ها و کاستی ها!

در هر دو مجموعه همیشه کسی از آدم های معمولی دوروبرمان که
دستش هم به هیچ کجا بند نیست،
مقصر است که
باید توسط قدرت آدم هایی معصوم و همه چیزدان و
بیرون از بازی ما مردم گناه کار و نادان به شکلی
قاطع و بدون تردید شناسایی شود و به عقوبت برسد.
پلیس در مرد دوهزار چهره و آقای مجری در کلاه قرمزی، هر دو
شخصیت هایی بیرون و فراتر از قواعد داستان هستند با
دانشی کامل و قدرتی برتر.
...

برچسب‌ها:


پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۸

 

از فیلم های جشنواره ایرانی ادینبورو فقط دو تا مستند دیدیم:

«تهران انار ندارد»، و «برقع سرخ».

تهران انار ندارد (1385) مسعود بخشی

فیلم بخشی، اثر ارزنده گزنده ای است از رنجی که

احیانا همگی از زندگی در تهران می بریم! و هر چند در طول فیلم

غالبا لبخند بر لب های تماشاگر ـ حتی تماشاگر بیگانه با فرهنگ زندگی در

تهران ـ می آورد، ولی خوب که بنگری بی نهایت تلخ است.

کاری به شدت فکر شده و سرشار از ظرایف و دقایق و لایه لایه که

با هنرمندی تمام و ذوق و طبعی وافر و طنزی گزنده و تلخ همراه شده است.

اگر چه که برخی تکرارها، ملال آور و

لحن اثر در جاهایی، رو، گل درشت و شعاری می شود، لیکن

کلیت اثر «چیز دیگری است» و

خبر از کارگردانی عمیق، دقیق، کاردان، و هنرمند می دهد که

ورای ظواهر، بهتر از هر جامعه شناسی، واقعیت تهران را برملا می سازد.

تماشای آن را نه تنها به اهالی تهران که به هر ابوالبشری توصیه می کنم!

...

مستند کوتاه «برقع سرخ» (1387) رکسانا پاپ.

فیلم مستند بسیار موجزی است درباره برقع.

برقع هم نقابی است که زنان جنوبی گویا بیشتر در بندرعباس به صورت می زنند.

رکسانا سعی کرده با تدوین، به ترکیبی از موسیقی، تصویر و روایت برسد که

شرایط زندگی و آمال و آرزوها و احساسات زنان آن منطقه را از پس پشت برقع،

آشکار سازد؛ تصویری متفاوت از پروپاگاندای رسانه های غربی.

که به نظرم در این راه موفق نیست و

فیلم از تصاویر معمولی و احساسات گرایی زنانه فراتر نمی رود و

در ژرف کاوی عاجز است.

البته در موسیقی اثر جرقه هایی از خلاقیت پیدا می شود که

آنها هم تحت الشعاع کلیت اثر قرار گرفته، گم می شوند.

...

«تهران انار ندارد» چه دارد؟ احمد میراحسان

«تهران انار ندارد» عبدی کلانتری در دویچه وله

برچسب‌ها:


سه‌شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۸

 

تئاتر به زبان فارسی در مسقط
نام نمایش: «در رستوران»
نوشته: موریس باریه (ترجمه ؟)
کارگردان: ناصر مردانی
دستیار کارگردان: حسین گوهر زاد
بازیگران: عباس صانعی و ناصر مردانی
نور، صدا، گریم ، مديريت محل اجرا و روابط عمومى: زهرا حق نجات، نيلوفر دولت ابادي و ايرج توفيقى.

دوست عزیز هنرمندم ناصر مردانی برایم از اجرای نمایش «در رستوران» موریس بایه در
مسقط (عمان) نوشته بود که با کمی دستکاری(!) تقدیم می شود:
«سلام،
نمایش «در رستوران» در شب های ۲۹ بهمن، ۰۱ اسفند و ۰۸ اسفند
(برابر ۱۸،۱۹،۲۶ فوريه ۲۰۰۹) در حیاط منزل آقای عباس صانعی در شهر مسقط
پس از یک سال تمرین (حدود ۴۰ جلسه) به روی صحنه رفت.

هر شب حدود ۲۰ نفر تماشاگر داشتیم که از ایرانیان مقیم شهر مسقط بودند.
تماشاگران از ۳ هفته قبل از شروع اجرا، شب آمدن خود را انتخاب می کردند و
مسول روابط عمومى را در جریان می گذاشتند.

هر شب پس از اجرا، برنامهٔ نقد و بررسی نیز داشتیم که
محل بحث و گفتگوی ما با تماشاگرانمان بود.
دکور، نور، لوازم صحنه، گریم و موسیقی و هر آنچه یک تئاتر نیاز دارد را
با توجه به توانايی و امکانات موجود فراهم کرده بودیم.
حتى پیش از شروع اجرا که راس ساعت ۲۱ هر شب آغاز می شد،
توسط خانم نیلوفر دولت ابادی همسر آقای صانعی (صاحب خانه)
توضیحاتی‌ برای تماشاگران داده می شد و پس از
چند درخواست و خوش امد گويی اجرا آغاز می شد.

بیشتر تماشاگران در یک چیز نظر مشترک داشتند و آن
غیرقابل انتظار بودن کیفیت کلی‌ کار بود که
گروه اجرا از این بابت بسیار به خود می بالیدند.
توجه کامل و دقیق تماشاگران را
از سکوت و همراهیشان در حین اجرا بخوبی می شد تشخیص داد.
نقدهای تماشاگران گاه بس دقیق و موشکافانه بود.

شب اول کار به لحاظ توجه به موضوع نقد و بررسی بهترین بود و
عمدهٔ مخاطبان تا آخر جلسه موضوعات را با دقت دنبال کردند.
شب دوم به لحاظ قدرت اجرا و نظرات گاه متضاد تماشاگران و
شب سوم بخاطر تاثیر پذیری کامل تا آخر اجرا که
از واکنش تماشاگران در پایان اجرا مشخص بود به نوعی از هم قابل تمیز بودند.

خود از نقطه نظر یک منتقد که به کار نگاه می‌کنم نکات زیر را می بینم:
روح و عمق نوشته در کارگردانی حفظ شده و
اصل موضوع که حکایت از درگیری های درونی‌ و برونی آدم های نمایش دارد
در کلیت کار دیده می شد.

موسیقی با ایجاد فضای اضطراب آمیخته با فانتزی در خدمت کار بود.
طراحی‌ صحنه ساده ولی‌ موثر است اما با لوازم صحنه در هماهنگی کامل نبود.
زوایای در‌ها و پنجره با آن ظرف‌ها و غذاهای کاغذ پیچ شده که
ابتکار جالبی بود در یک مسیر نبودند.
همینطور میز وسط که آن هم می توانست
با اضافه کردن چیزی شبیه کاغذ‌های دور ظرف‌ها و غذا‌ها
حالت غیرواقعی‌ به خود بگیرد تا کار یکدست تر شود.

بازی عباس صانعی، نقش مشتری را به عنوان آدمی‌ با دو روی کاملا متفاوت
نشان می دهد. درگیری مشتری با خود و دیگران.
او با هردوی آنها درگیر است و سر ناسازگاری دارد، مخصوصا با خودش؛
اما با هیچیک کاملا صادق نیست و
دایما در حال نشان دادن اوضاع به گونه‌ای است که واقعیت ندارد.
به عبارتی دروغ می گوید، هم به خود و هم به دیگران.
با این شکل بازی، عباس صانعی قسمت بیرونی این آدم را بخوبی باز می‌کند
اما در قسمت های درونی‌ حس درگیری با خود را کمتر القا می‌کند.
او بازی نرم و راحتی‌ را به نمایش می گذارد که
در تقابل با بازی کاملا برونگرایانهٔ ناصر مردانی آهنگ معتدلی به کلّ کار می بخشید.

ناصر مردانی کاملا نقش را به بیرون می ریزد و صریح تحویل تماشاگر می دهد.
کنش و واکنش‌های نمایشی در هر دو بازی ها دیده می شود و
پس از چند دقیقه نگاه کردن به کار فراموش می‌کنید که آنها در حال بازی هستند!
حرکات بدنی ناصر مردانی نیاز به کنترل بیشتر دارد که
یک علت آن شاید نبود چشم کارگردان در بیرون صحنه است.

نمایشنامه از موضوعی کاملا آشنا برای مخاطب ایرانی‌ خود برخوردار است.
آدمی‌ که در بیان واقعی‌ احساسش نسبت به اتفاقات اطراف در حضور دیگران کاملا مردد است و
توان به زبان آوردن محکم آن را ندارد و
آدم دیگری که متوجه این خصوصیت در اولی‌ شده و شروع به بازی با او می‌کند و
از این بازی دردناک و در عین حال خنده دار لذت می برد.
پیشخدمت اما در لحظه ی درمی یابد که این اوست که
از نظر مشتری نمی‌تواند به جهان اعلام کند که آدم بسیار با محبتی است! و
مشتری سعی‌ دارد با انجام این وظیفه به نوعی پیشخدمت را تشویق به شناخت قدرت ذاتی خود کند تا
از این راه گریزگاهی برای خود نیز دست و پا کرده باشد! اما
دیگر دیر شده است و پیشخدمت بازی را عوض می‌کند و
با تحقیر مشتری سعی‌ در تحریک و برای دست زدن به عمل می شود که
البته فرجامی جز فاجعه به دنبال ندارد.

محل اجرا بخوبی با فضای کار جور درمی‌‌آید و
حالتی رمزآلود به آن می داد که البته کمی فضای طنز آلود کار را تحت تاثیر قرار می داد.
محل نشستن تماشاگران از نظر تعداد مناسب بود اما از نظر دید مشکل داشت.
حرکت ها و میزانسن در خدمت مفهوم اصلی‌ متن قرار دارد و
جنبه‌های تصویری کار قابل قبول از آب درآمده.
تعظیم‌های پی‌ در پی‌ پیشخدمت و حرکت هایی که مشتری و پیشخدمت در اوایل کار دارند و
در هنگام صحبت کمتر با هم رودررو می شوند،
بیانگر عدم درک و تفاهم این دو نفر است که
در اواخر با حرکت های رو به هم و آمیخته با خشونت پیشخدمت، نشان از بروز فاجعه دارد.
با هر تابلویی که با حرکت ها در ذهن تماشاگر ایجاد می شود سعی‌ شده که
مفهوم مورد نظر در پس آن نیز القا شود که
از جنبه‌های قوی کار اجرا شده توسط این گروه می‌باشد.

امیدوارم این آخرین کار از این نوع نباشد و با همراهی دیگر هموطنان تداوم یابد.
از همه بخاطر سهمی کهدر بوجود آمدن این اتفاق فرهنگی داشتند سپاسگزارم و
یاد آوری می‌کنم که تئاتر بدون تماشاگر یعنی هیچ و با شما یعنی همه چیز.

نوروزتان خجسته باد».

ناصرجان،
دستت درد نکند و همگی خسته نباشید. به نظرم کاری کرده اید، کارستان!
امیدوارم حال که پس از مدتها جدایی ناگزیر دوباره با تئاتر همراه شده ای،
این همراهی تداوم یابد.

برچسب‌ها:


یکشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۸

 
نوروز بر انسان فرخنده باد!
بالاخره پس از مدتها که ماتم گرفته بودم
چرا سرویس کامنت وبلاگ از کار افتاده؟ و
بعد از مدتی «ااا... آرشیو وبلاگ چی شد؟»
با رهنمود خردمندانه شهاب عزیز و
تلنگر دوست خوبم دکتر فاضلی و
کمی هم کنار گذاشتن تنبلی ـ این یکی
خدایی از همه مهمتر بود، ولی
نمی دانم چرا آخر از همه آمد! ـ همتی کردم و
خیلی راحتتر از آنچه فکرش را می کردم،
دست کم کلیات این وبلاگ دوباره روبراه شد.

من فعلا از فرصت استفاده می کنم و
این روز خجسته را به همه انسان های جهان شادباش می گویم.
هر روزتون نوروز
نوروزتون پیروز

برچسب‌ها:


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]