شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸
Les triplettes de Belleville (2003) Sylvain Chomet
خلاصه داستان (انيميشن)
مادربزرگ تمام زندگياش را وقف نوهاش ميكند كه
عاشق ركابزني است. پسر در تور دو فرانس شركت ميكند ولي ...
* * *
وقتي آپ را ديدم نميدانم چرا بلافاصله ياد اين انيميشن زيبا افتادم!
شايد به اين واسطه كه در هر دو آرمان و آرمانخواهي و
عمري پاي آرمان گذاشتن موتيف اصلي است.
به علاوه، هر دو را شايد بتوان مرثيهاي بر سرشت سوزناك و
سيزيفوار زندگي انسان دانست؛ در آپ با به نقد كشيدن
غرق شدن در روزمرهگي و روزمرگي زندگي و
ستايش زندگي تا دم آخر و گراميداشت آن، با تعقيب آرزوها تا آخرين نفس، و
در اين فيلم (سه قلوهاي بلويل) با به تصوير كشيدن اراده لايزال مادربزرگ سالخورده و
ركابزني خستگيناپذير و بيپايان پسر!
اگر چه قبول دارم كه خوشبيني آپ (وجه اشتراك غالب آثار امريكايي) با
بدبيني، نيهيليزم و پوچانگاري (وجه مشترك بيشتر آثار اروپايي) كه
از سر و روي (نقاشي و داستان) سه قلوهاي بلويل ميبارد، قابل مقايسه نباشد!
فكرش را كه ميكنم ميبينم نه! مقايسه خوبي نيست (چكار كنم تداعي شد)!
شخصيتهاي در اينجا كاريكاتوري نقاشي شدهاند با
رنگ و رويي گرد و غبار گرفته و تيره و به غايت غمبار.
مادربزرگ دچار نقص عضو (يك پايش از پاي ديگر كوتاهتر است و
يك عينك ته استكاني بر چشم دارد) و همواره پير است!
در چشمان پسر از همان كودكي غمي موج ميزند كه
معلوم نيست از چه و يا كجا نشات گرفته (شايد غم
از دست دادن پدر و مادر؟ شايد اسير محبت مادربزرگ؟!)، و
تنهايي يكسره اين خانواده دو نفره (با سگشان سه نفره!) را
احاطه كرده است و همه كس و همه چيز از كنار ايشان بيتفاوت ميگذرد.
جالب اينكه بهترين خاطرات اين مادربزرگ و پسر
اجراي سه قلوها در آنسوي اقيانوس (ينگه دنيا؟) است؛ يعني جايي كه
بزرگترين دسيسهها هم در همانجا چيده ميشود و
زندگي آرام آنان را دستخوش ماجراجويي و خشونت ميكند.
از ديگر نكات جالب فيلم، رويكرد فيمينيستي آن است:
زنان يكسره مثبت، مدير، گرداننده و پيروز ميدان هستند.
درست برخلاف مردها كه فاقد ظرافت، خشك و بيروح، و يا
منفعل، نرم و بيشكل به تصوير كشيده شده اند.
پايان فيلم هم برغم به اصطلاح خوش بودن، چندان اميدوار كننده نيست!
بيننده به جز غم، نوعي تلخي و ياس فلسفي را در سراسر فيلم مزه مزه ميكند كه
با اين پايان به ظاهر خوش، شيرين نميشود.
گويي پسر بينوا (انسان ـ مخلوق) از يك بازيچه كه
مادربزرگ (اسطوره تقدير ـ خالق) برايش فراهم ميكند به
دام بازيچهاي ديگر ميافتد و چنانكه اشاره شد
سيزيفوار محكوم به تحمل اين مجازات بيپايان است.
خلاصه داستان (انيميشن)
مادربزرگ تمام زندگياش را وقف نوهاش ميكند كه
عاشق ركابزني است. پسر در تور دو فرانس شركت ميكند ولي ...
* * *
وقتي آپ را ديدم نميدانم چرا بلافاصله ياد اين انيميشن زيبا افتادم!
شايد به اين واسطه كه در هر دو آرمان و آرمانخواهي و
عمري پاي آرمان گذاشتن موتيف اصلي است.
به علاوه، هر دو را شايد بتوان مرثيهاي بر سرشت سوزناك و
سيزيفوار زندگي انسان دانست؛ در آپ با به نقد كشيدن
غرق شدن در روزمرهگي و روزمرگي زندگي و
ستايش زندگي تا دم آخر و گراميداشت آن، با تعقيب آرزوها تا آخرين نفس، و
در اين فيلم (سه قلوهاي بلويل) با به تصوير كشيدن اراده لايزال مادربزرگ سالخورده و
ركابزني خستگيناپذير و بيپايان پسر!
اگر چه قبول دارم كه خوشبيني آپ (وجه اشتراك غالب آثار امريكايي) با
بدبيني، نيهيليزم و پوچانگاري (وجه مشترك بيشتر آثار اروپايي) كه
از سر و روي (نقاشي و داستان) سه قلوهاي بلويل ميبارد، قابل مقايسه نباشد!
فكرش را كه ميكنم ميبينم نه! مقايسه خوبي نيست (چكار كنم تداعي شد)!
شخصيتهاي در اينجا كاريكاتوري نقاشي شدهاند با
رنگ و رويي گرد و غبار گرفته و تيره و به غايت غمبار.
مادربزرگ دچار نقص عضو (يك پايش از پاي ديگر كوتاهتر است و
يك عينك ته استكاني بر چشم دارد) و همواره پير است!
در چشمان پسر از همان كودكي غمي موج ميزند كه
معلوم نيست از چه و يا كجا نشات گرفته (شايد غم
از دست دادن پدر و مادر؟ شايد اسير محبت مادربزرگ؟!)، و
تنهايي يكسره اين خانواده دو نفره (با سگشان سه نفره!) را
احاطه كرده است و همه كس و همه چيز از كنار ايشان بيتفاوت ميگذرد.
جالب اينكه بهترين خاطرات اين مادربزرگ و پسر
اجراي سه قلوها در آنسوي اقيانوس (ينگه دنيا؟) است؛ يعني جايي كه
بزرگترين دسيسهها هم در همانجا چيده ميشود و
زندگي آرام آنان را دستخوش ماجراجويي و خشونت ميكند.
از ديگر نكات جالب فيلم، رويكرد فيمينيستي آن است:
زنان يكسره مثبت، مدير، گرداننده و پيروز ميدان هستند.
درست برخلاف مردها كه فاقد ظرافت، خشك و بيروح، و يا
منفعل، نرم و بيشكل به تصوير كشيده شده اند.
پايان فيلم هم برغم به اصطلاح خوش بودن، چندان اميدوار كننده نيست!
بيننده به جز غم، نوعي تلخي و ياس فلسفي را در سراسر فيلم مزه مزه ميكند كه
با اين پايان به ظاهر خوش، شيرين نميشود.
گويي پسر بينوا (انسان ـ مخلوق) از يك بازيچه كه
مادربزرگ (اسطوره تقدير ـ خالق) برايش فراهم ميكند به
دام بازيچهاي ديگر ميافتد و چنانكه اشاره شد
سيزيفوار محكوم به تحمل اين مجازات بيپايان است.
برچسبها: سيزيف، سه قلوهاي بلويل، فيمينيسم، نيهيليسم، ابزورد،
نظرات:
<< صفحهٔ اصلی
سلام بهزاد جان
به نظرم فیلم جالبی باید باشد مخصوصا اینکه شما آنرا با کارتون (بالا) مقایسه کرده اید که بهترین کارتون عمر من میتواند باشد اگر میتوانی لینک دانلود آن را بگذاری خیلی خوشحال میشوم من هم به روز کرده ام خوشحال میشوم سر بزنی
ارسال یک نظر
به نظرم فیلم جالبی باید باشد مخصوصا اینکه شما آنرا با کارتون (بالا) مقایسه کرده اید که بهترین کارتون عمر من میتواند باشد اگر میتوانی لینک دانلود آن را بگذاری خیلی خوشحال میشوم من هم به روز کرده ام خوشحال میشوم سر بزنی
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]