شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

 
The man who shot Liberty Valance (1962) John Ford

داستان مبارزه مرد قانون با تبهکاری است، در غرب وحشی که اسلحه حرف اول و آخر را می زند.

* * *
باز هم فيلمی قديمی که از تماشای آن لذت می بريد.

از نکات جالب در داستان فيلم يکی اينکه
با طرح روايت جايگزين برای روايت اصلی که
راوی داستان برای بار نخست تشريح می کند،
در صحت روايت شکک می اندازد و تماشاگر را با ترديد دست به گريبان می سازد که
آيا واقعاً تام، ليبرتی والانس را کشته است؟ يا
فقط اين را گفته تا رقيب در راهی که پيش گرفته، پا پس نکشد و بدين ترتيب،
زن محبوب وی آزرده نگردد؟

نکته ديگر اينکه اصحاب مطبوعات و ارباب قلم که
در ابتدای داستان شجاعانه سناتور مشهور را ملزم به پاسخگويی می شمارند،
پس از آگاهی يافتن بر ماوقع، مصلحت را بر بيان واقعيت ترجيح می دهند!

در واقع، آنان بجای اينکه افتخار دريغ شده از تام (يعنی کشتن والانس) را
اينک پس از ساليان و پس از مرگ وی، به نام وی ثبت کنند،
ترجيح می دهند اسطوره مرد قانون را حفظ کنند، حتی اگر واقعيت نداشته باشد!

که به نظرم دغدغه بسيار مهم و جدی است.
از سويی فکر می کنم پايبندی به واقعيت مهمترين اصل است که
به هيچ بهانه ای نبايد ناديده گرفته شود. اما از سوی ديگر
مصلحت هايی هم وجود دارد که اگر ناديده گرفته شوند، ای بسا خسران که به بار می آورند.

مثلاً در همين داستان واقعيت اين است که والانس،
تبهکاری که فقط زبان زور را می فهميد، عاقبت هم بدست تام،
مردی که به زبان اسلحه و راه حل های شخصی معتقد بود، کشته می شود، و
بدين ترتيب، مانع اصلی بر سر راه حاکميت قانون برداشته می شود.

اما اين افتخار نصيب مردی می شود که معتقد است
حاکميت قانون، تنها از طريق اعمال قانون ممکن و به صلاح است.
جالب اينکه وی نيز در نهايت به روش تام و از طريق اسلحه مسئله را حل می کند!
که می دانيم اين واقعيت ندارد.

حال چگونه نتيجه گيری کنيم؟
قانون به وسيله اسلحه و از طريق اعمال زور حاکم می شود؟ يا نمی شود؟

در اين داستان به درستی تحليل شده که
سير تحول اجتماعی ـ راه آهنی که خواه ناخواه از راه می رسد ـ راه خود را بازمی کند و
افراد و کنش های آنان، چندان در وقوع يا عدم وقوع آن نقشی ندارند، و
زور راه گشا نيست، بلکه تير خلاصی است بر پيکره محتضر دوره ای سپری شده.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷

 
La Mome (The passionate life of Edith Piaf) (2007) Olivier Dahan
داستان زندگی اديت پيف (63-1915) خواننده سرشناس فرانسوی مرور می شود.

* * *
بازی ماريون کوتيار محشر است، محشر.
بعد از مدتها يک بازی درجه يک ديدم و حظ بردم، جای همگی خالی.

البته فيلم، کلاً کار قوی نيست،
خاصه فيلمنامه خيلی ضعيف است،
داستان پرکشش نيست،
به لحاظ تعليق مشکل دارد، و
در گره افکنی هم غالباً موفق عمل نمی کند؛
روايت غيرخطی و ازهم گسيخته داستان هم با
برش های زمانی ناموجه بر لکنت کار افزوده است.

به اين ترتيب کارگردانی هم در ايجاد يک کليت لذتبخش متوازن و متعادل ناموفق است،
اگر چه که در کليت اثر توانسته است به مدد استفاده از
صدای پرقدرت، حس برانگيز، و دارای سايه روشن های ظريف احساسی اديت پيف، و
غلبه رنگ های تيره در فيلمبرداری اکثر صحنه ها، و
طراحی مناسب صحنه و لباس، و در کل
نمايش کنتراست فضای غمبار زندگی اديت پيف با روحيه شاد و سرخوش وی،
فضای حسی سيمپاتيکی در تماشاگر القا کند و
از اين طريق وی را به همدلی وادارد.

مثالی عالی برای مقايسه در اين دست آثار (زندگی نامه هنرمند)
آمادئوس، شاهکار ميلوش فرمن است:
Amadeus (1984) Milos Forman
که با هنرمندی به شکلی اصيل و مفرح زندگی نابغه دنيای موسيقی
ولفگانگ آمادئوس موتسارت (91-1756) را به تصوير می کشد.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

 
Pixote: The law of the weakest (1981) Hector Babenco
داستان يک پسربچه خيابانی به نام پيشوت است که در فقر و فساد دست و پا می زند.

* * *
اگر خوشی زده زير دلتان و دلتان هوای ضدحال کرده،
اين فيلم را توصيه می کنم.
از زمين و هوا سر اين آدم بلا نازل می شود؛
انگار آمده که فقط ضدحال بخورد...

به لحاظ مستندنمايی اين فيلم خيلی به
City of God (2002) Fernando Meirelles and Katia Lund
شبيه است و جالب اينکه هر دو هم محصول برزيل!
البته نمونه وطنی آن را هم داشتيم:
زير پوست شهر (1379) رخشان بنی اعتماد

بالشخصه فکر می کنم اثر بايد دارای نوعی تعادل احساسی باشد
نوعی حس آميزی متوازن،
به قسمی که اگر ناراحت کننده ترين موضوعات را هم مطرح می کند، ولی
در کل با چاشنی کردن حس های خوشايند،
تجربه ای لذت بخش برای مخاطب بيافريند.

مثل معروفی است به اين مضمون که
برای نشان دادن کسالت، لزومي ندارد و نبايد اثر کسالت بار باشد.

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

 
Witness for the prosecution (1957) Billy Wilder
...
گفتم که فیلم هم فیلم های قدیمی.
هر چند این کار نسبت به آنهایی که چند پست قبل آدرس دادم،
جدید محسوب می شود.

بيلی وايلدر (2002-1906) اين فیلم را با فیلمنامه ای اقتباسی از
نمایشنامه ای به همین نام از آگاتا کريستی ساخته است و
چنانکه می توان انتظار داشت جک لمون (2001-1925) در آن حضور ندارد؛
و هر چقدر اين انتخاب درست بود، به نظرم عدم حضور وی در
One, two, three (1961) Billy Wilder
و استفاده از جيمز کاگنی اشتباه بود.

پرت نیفتم... تعلیق اثر به خوبی تا انتها حفظ شده و آنقدر قوی است که
تماشاگر برغم اینکه داستان عمدتاً در دادگاه می گذرد،
احساس خستگی نمی کند.

خوب از این استاد مسلم سینما جز این هم انتظاری نیست.

دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

 
4 Months, 3 Weeks & 2 Days (2007) Cristian Mungiu
دختر جوانی با کمک به هم اتاقی اش برای سقط جنين
مسائلی را از سرمی گذراند...
* * *
فيلم بسيار تاثيرگذار زنانه ای است که
به شيوه ای شبه مستند، احساسات کاراکترهايش را
به خوبی با کمترين ديالوگ ها القا می کند.
ما نيز به همراه قهرمان داستان
احساس می کنيم با پرسش سختی مواجهيم:
چرا زنان بايد تمامی بار مسئوليت عمل جنسی را بر دوش بکشند که لذتی طرفينی است؟

یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۷

 
دایره زنگی (1386) پریسا بخت آور
محمد نصاب آنتن ماهواره به شیرین قول می دهد
اجرت کار خود را خرج تعمیر ماشین پدر وی کند که
روی پشت بام بلوایی برپا می شود...

* * *
فیلمنامه
فیلم برغم لطمه دیدن از تیغ سانسور، آنچنان صدمه نديده است و
به واسطه فیلمنامه خوبی که دارد تماشاگر را تا انتها بدنبال خود می کشد.

بجز داستان اصلی که با محوریت شیرین پيش می رود،
همه داستان های فرعی، به خوبی هدایت می شوند تا
هم به قوام داستان اصلی کمک کنند و هم به خودی خود سهم در بار دراماتیک فیلم داشته باشند.

طنز ـ چه طنز کلامی و طنز نمایشی ـ به لحاظ اجرا بسیار خوب از کار درآمده، و
از کارکرد نشانه ها
ـ چه در پيشبرد داستان اصلی و داستان های فرعی، و چه در اجرای طنزها ـ
به خوبی و با دقت و ظرافت استفاده شده است.

بازی ها
بازی ها بد نیست؛ یعنی همان کاراکترهای کلیشه ای که
از شریف نیا و باران کوثری و گوهر خیراندیش و
متاسفانه امین حیایی سراغ داشتیم.

منتها بازی مهران مدیری این بار انگ شخصیت بود،
بازی بهاره رهنما متفاوت و قابل توجه، و
بازی حامد بهداد عالی.

...
اگر هوای یه فیلم طنز حسابی رو کردین
ـ و نه لودگی و هجویه ای از نوع اخراجی ها ـ
این فیلمو از دست ندین!

یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۷

 
تعطیلات نوروز فرصت خوبی بود برای فیلم دیدن
خیلی با ولع رفتیم سراغ فیلم پرهیاهوی آخرین اسکار
No country for old men (2007) Ethan Coen and Joel Coen

که نومید کننده بود
انگار دخالت اتان در کار جوئل
(کارگردان اثر درخشان O brother, where art thou? (2000) Joel Coen )
کار را خراب کرده است!

بعد از آن همه خون و خشونت، گفتیم برویم سراغ يک کار عاشقانه
Atonement (2007) Joe Wright

که خیلی آبکی از آب درآمد
...
اما
موشی دوست داشتنی در قالب یک فیلم پویانمایی خیلی چسبید
اگر چه که جراحات ناشی از تیغ سانسور
ناسورش کرده بود:
Ratatouille (2007) Brad Bird and Jan Pinkava

بهرحال از برد برد کارگردان The incredibles (2004)
جز این هم انتظار نداشتیم
...
از همه اینها گذشته عیدمان با این فیلم روشن شد
Volver [To return] (2006/I) Pedro Almodovar

از آلمودوار قبلاً Hable con ella [Talk to her] (2002)
را دیده بودم و باید بگویم با همه غرابت موضوعی که داشت،
بسیار پرکشش، تامل برانگیز و به لحاظ احساسی انسانی بود

این فیلم هم اگر نگویم بیشتر به همان اندازه قابل توجه و تکان دهنده است
...
تلویزیون هم بود و از میان زباله هایی که پخش می کرد
چیزهایی می شد پیدا کرد
با همه زخم و زیل های سانسور
مثل
The world's fastest Indian (2005) Roger Donaldson

که «سریعترین سرخپوست دنیا» ترجمه اش کرده اند
یا فیلم تلویزیونی
Bury my heart at wounded knee (2007) Yves Simoneau

که «قلبم را در وطنم دفن کن» ترجمه شده بود
...
تا بعد

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]