دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۰

 
سلام
خوشحال و هيجان زده ام. از اينکه می توانم بدون نياز به اخذ هر گونه امتيازی، از مهمترين حق بشر يعنی آزادی بيان استفاده نمايم. اميدوارم از اين طريق بتوانم حرف هايی را که ارزش نشر دارد، با زبان فارسی طرح نمايم.
حرف های زيادی برای گفتن وجود دارد ليکن همانطور که از نام صفحه بر می آيد می خواهم از عمومی ترين علاقه ام يعنی نقد فيلم شروع کنم.
تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
بهزاد دوران
* * *
سگ کشی ـ بهرام بيضايی
خلاصه داستان فيلم
ناصر معاصر، شريکش ( جواد مقدم ) را در بحبوحه سال های جنگ، با هول و ولای اينکه زير نظرست و هر آن ممکن است دستگير و مجازات شود، راضی به فرار از کشور و پيوستن به ديگر اعضای خانواده اش می کند. گلرخ همسر ناصر که پيشتر به واسطه سوء ظن نسبت به رابطه وی و منشی شرکت او را ترک گفته است، اينک همزمان با پايان جنگ که از ورشکستگی وی اطلاع يافته، باز می گردد تا به جبران سوءظن پيشين در خلاصی از طلبکاران او را ياری کند. معاصر که مدعی است مقدم با صحنه سازی او را فريب داده و با پول های شرکت گريخته، به زندان می رود و گلرخ وظيفه گرفتن رضايت طلبکاران را برعهده می گيرد. مصايب فراوان، گلرخ را از راه باز نمی دارد و او موفق می شود رضايت تمام طلبکاران را جلب نمايد. اما در انتها در مي يابد که معاصر او را بازی داده است و قصد دارد با پول ها و به همراه منشی شرکت بگريزد غافل از اينکه جايش لو رفته است و شريکش ( که برای انتقام برگشته ) و ديگرانی که زاغش را چوب می زده اند، دوره اش کرده اند.
مقدمه
سگ کشی را بايد نشانه پختگی بهرام بيضايی و حاصل يک دوره ده ساله دوری ناخواسته و به روايتی تبعيد از سينما دانست ( گويا بيراه نمی گويند تنگنا، يکسره بد و نابود کننده نيست که بسيار هم سرشار از الهام و برانگيزاننده آفرينندگی است ). فيلم دارای ساختاری چند ساحتی و به روايتی دارای لايه های تو در توست. در اين نوشته برآنم تا به سه سطح تحليلی ـ پوسته ظاهری، لايه نمادين و ژرفای پسا مدرنيستی ـ اين اثر ارزنده سينمای ايران اشاره نمايم.
غافلگيری پشت غافلگيری ( پوسته ظاهری )
شک می کنيم اما درست دستگيرمان نمی شود که همه اين بازی های معاصر برای سياه کردن مقدم است. اما بهر حال شک می کنيم. شايد همانقدر که مقدم به عنوان يک شريک در بازار و آگاه از رقابت های کثيف آن ممکن است شک برش دارد. بعد هم که معاصر ورشکسته را می بينيم، می فهميم اشتباه کرديم، شايد همانقدر که گلرخ احساس می کند در داوری درباره همسرش اشتباه کرده است. تعقيب چکها و گرفتن رضايت از خيل طلبکارها به واقع آنقدر دارای کشمکش و تعليق است که نمی توانيم روی صندلی جم بخوريم. هر طلبکار رگ خوابی دارد و وقتی طرفشان گلرخ باشد حتماً خيال هايی هم در سر. گلرخ « شکسته می شود اما شکست نمی خورد ». هيچ حادثه ای را نمی توانيم پيش بينی کنيم و بيضايی در آشنايی زدايی ها و بيگانه گردانی هايش کاملاً موفق است. اوج غافلگيری تماشاچی مصادف است با غافلگيری قهرمان فيلم، گلرخ. آنجا که در مي يابد ( و ما نيز در می يابيم ) معاصر از او سوء استفاده کرده است. حتی صحنه قبل، وقتی مقدم اظهار می دارد که معاصر سر او کلاه گذاشته و برايش صحنه سازی کرده، قبولش نه تنها برای گلرخ ( از پس آنهمه مصايب )، که برای ما هم مشکل است. اينگونه است که سگ کشی بيضايی می تواند تماشاچی را يک صد و شصت دقيقه، بدون به تصوير کشيدن حتی يک صحنه اروتيک و يا خشونت مستقيم، و يا ذره ای باج دادن، روی صندلی ميخکوب نمايد ( انگار بايد دست سانسورچی ها را بوسيد! ).
مينياتور ايرانی ( لايه نمادين )
نمادگرايی را هم از مواهب سانسور و مميزی می دانند ( باز هم بگويم دست مميز درد نکند؟ ). سگ کشی مثال بارز نمادگرايی و در واقع مينياتور بی نظيری از جامعه ايران است. حضور نظاميان به نحو بارز و چشمگيری، حتی بدون تاکيد بر تاريخ مشخص داستان، بر فضای ميليتاريستی حاکم، دلالت دارد. تاکيد بر نويسنده بودن گلرخ ( و ناشر بودن پدرش )، آنها را به نمايندگی روشنفکران و اهل قلم برمی گزيند. مشغوليت دائمی افراد به تمثال سازی و بالا و پايين رفتن های بی پايان کارگران و شعارهای سطحی نقش بسته بر در و ديوار شهر، بر چيزی جز سطحی نگری و قشری گری نيرو های حاکم دلالت ندارد. در عين حال نزاع کينه توزانه و مشغوليت دائمی افراد اصلی ـ طلبکاران ـ بر سر پول و سرمايه را بايد حاکميت ارزش های مادی و کاسبکارانه دانست که حتی فرهنگ جامعه را نيز به بازی می گيرند ( متصدی هتل می گويد پيشتر معلم بوده ). طلبکاران جامعه از تيپ های گوناگونند؛ قديم و جديد، تحصيل کرده و بی سواد، متظاهر به دينداری و بی دينی. ببين چگونه است که اينها هم گرگ های جامعه اند و هم طلبکار های جامعه. آنوقت توليد کننده انديشه بايد برای هر واژه اش جواب پس بدهد، دست و دلش بلرزد، هشتش گرو نهش باشد و عاقبت هم کلاه سرش برود و ببيند که شده خسر الدنيا و الآخره!
مولف، بازی و روايت ( ژرفای پسا مدرنيستی )
گلرخ مولف است. مولف داستان جديدش سگ کشی ( بيضايی نيز مولف است. مولف فيلم جديدش سگ کشی! ). اما گلرخ بازيگر داستانش نيز است، بقسمی که به قول متصدی هتل ميان شخصيت های داستانش گير می افتد. در واقع مرز ميان نويسنده با اثر مرز روشنی نيست. گلرخ کجای داستان را روايت می کند و کجا روايت می شود، معلوم نيست. تماشاگرست که بايد به دلخواه اين مرز را رسم نمايد.
بازی ها در فيلم به نحو عامدانه ای با تاکيد می خواهد بگويد که بازی است و نه واقعيت. به نوعی بازگشت به آگاهی تماشاچی که آنچه که شاهدش است بدون هيچ پرده پوشی بازی است و نه واقعيت ( بگذريم که همه برای هم بازی هم می کنند معاصر برای مقدم، منشی برای گلرخ، گلرخ برای پدرش، و ... ). اين فاصله گذاری ها و تاکيد بر بازی بودن بازی ها و در عين حال فراگيری آن، واقعيت را آنقدر دستخوش آشفتگی می سازد که نمی توان بر واقعی بودن آن اطمينان داشت ( داشتن روايتی کلان برای آن و يا احياناً حقيقتی ناب از آن دشوارتر و دير يابتر می نمايد ).
روايت ها با روايت بيضايی نيست که رسميت ويا مشروعيت می يابد و اين آغاز فرخنده ای است بر استقبال از روايت های بيشمار به تعداد نفوس خلق، بی هيچ داعيه برتری و يا ديکتاتوری و استبدادی. اينجاست که می توان عمق سخن دريدا را وقتی از مرگ مولف می گويد، در يافت. آيا گلرخ است که قافيه را باخته و يا مقدم و معاصر و معاصرين؟ منشی رييس شرکت را اغوا کرد و يا رييس شرکت، منشی را؟ ... پرسش های بی شماری از اين قبيل و از اينها عميقتر و يا سطحی تر می توان پرسيد و به دلخواه پاسخ گفت، بی آنکه پاسخ،لزوماً پاسخ بيضايی باشد.
* * *
يک نقد ديگر درباره سگ کشی
باز هم يک نقد ديگر درباره سگ کشی

نظرات:
نکته اول:
به نظرم می رسد که در نقد فیلمهای ایرانی بسیار حرفها داری برای بیان، حال آنکه در نقد فیلمهای خارجی به چند پارگرافی که معمولا هم نکات تکنیکی را اشاره می کند بسنده می کنی. در این فیلم به شعارهای روی دیوار اشاره داشتی. کی می توانی تصور کنی که در نقد یک فیلم خارجی به شعارهای روی دیوار اشاره داشته باشی؟ نه اینکه مشکل زبان است، که هست، بلکه فهم پس زمینه شعار نیز هست.
به قول کیا رستمی، "درخت در خاک خود بهتر ریشه می دهد". چه کنم که این درخت مانده در میانه دوراهیه ریشه بسیار دواندن در خاک خود برای قطره آبی از عمق خاک خشک لم یزرع، یا ریشه سطحی نگه داشتن در کنار نهر همسایه!
نکته بعدی را هم اینقدر دلم گرفته که حالش رو ندارم بگم.
 
اميدجان، خيلي خيلي لطف كردي كه برايم نوشتي. حق با تست. ما ميان رفتن و ماندن، پادرهوا مانده ايم. و خوب يكي از نتايش هم همين نكته اي است كه اشاره كرده اي... اميدوارم حالت بهتر شده باشد. منتظر نكته دوم هستم!
 
البته يك چيز ديگه اي هم هست و آن اينكه نقد محصول گفت و گو و به اصطلاح ديالوگ است. وقت هايي كه گفت و گويي درباره فيلمي درگرفته، نقد هم شكل گرفته و شرح و بسط يافته، و زماني كه گفت و گويي شكل نگرفته، نقد هم به غايت تقليل يافته است. اين را نوشتم تا به ارزش اين ابزار كامنت و فعل شريف كامنت گذاري اذعان كرده باشم.
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]