چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۰

 
سفر قندهار ـ محسن مخملباف
خلاصه داستان فيلم
« نفس »، زن مهاجر افغان می خواهد برای ممانعت از خودکشی خواهرش به قندهار بازگردد. راه سخت و پر مخاطره است و او بی واهمه تن به سفر می دهد.
* * *
مخملباف « حرف های » بسياری برای گفتن دارد که به هيچ وجه نمی خواهد از هيچ يک به نفع ديگری چشم پوشی کند و « روياهای » بسياری که می تواند ما را در آنها شريک نمايد ولی امساک می ورزد. از اين روست که اغلب فيلم های مخملباف، شهيد حرف های بسيارش می شود و الا « سفر قندهار » سفری است پر مهيب با کمتر مجالی برای رويا و رويا پردازی.
آغاز سفر
همراه با سر زدن سپيده، سفر که نه، هبوط «نفس »، از آبی آسمان به « خاک » زمين سخت و برهوت آغاز می شود. زمينی که عبوسانه، بی اعتنا به قلب مالامال از عشق « نفس »، از او که فقط آزادی و پرواز را می شناسد، « پا » طلب می کند. آغاز سفر با هبوط است و هبوط با اسارت در بندهای تو به تو؛ پيش از همه باد از ضيافت گيسوان « نفس » محروم می شود و سياه آنها بر روشنی و گرمی آفتاب حرام. بند ديگر ازدواج است ( زن به خودی خود بی معناست. بايد مردی باشد ـ پدر، برادر يا شوهر ـ تا زن بواسطه او، هويت يابد ) به عنوان همسر چندم مردی که می خواهد نمونه ای از زنان جهان را در حرم داشته باشد. بند پشت بند است که « حيات » بر « نفس » می گذارد. از خود می پرسم آيا « بايد زيست » چنان پست و در بند؟ و « نفس » پاسخ من است که آری، تنها بايد « زيست » و « حيات » را از شرم « وجود » به زانو در آورد.
انجام سفر
همراه به خون نشستن خورشيد، سفر که نه، هبوط « نفس »، زنده به گور بندهای بی پايان « حيات » بدوی و جاهلی می شود که از شرع، شمشير را می شناسد و از کتاب، لغلغه را. اما اين انجام سفر « نفس » و هبوط عاشقانه آزادی بر زمين نيست. رهاورد « سفر قندهار »، حرکتی است متعالی که رو به سوی آزادی و پرواز دارد. « مرگ پايان کبوتر نيست » و عشق از برقع می گذرد بی ترديد. انجام اين سفر رستگاری است، ليکن رستگاری آنهايی که مخملباف فرمان می دهد.
رستگاری؟
رستگاری مخملباف، کماکان گزينشی است. طالبان سطحی اند، خشک انديشند، به دنبال نان و خوراکند و آنقدر سنگدلند که کودکان را به طمع بازيچه می کشند. زن ها را اسير و از حقوق انسانی اشان محروم می کنند. مردها هم محروم و مجبورند. مجبورند ريش بگذارند ... خلاصه آنها بدند و نبايد رستگار شوند. اين فرمان کارگردان است.
مخملباف کارگردان، حکم خود را به عنوان خداوندگار فيلم صادر کرده و جايی برای چند و چون مخاطب باقی نگذاشته است. چه خدای جزمی و وحشتناکی. به راستی چقدر راه پيش روست تا دريابيم « بودا » از چه رو در افغانستان فرو ريخت؟ و او از چه شرم کرد؟
مخملباف حکم محکوميت طالبان را صادر کرد و حتماً روزی « ملا عمر » نيز همچون « ميلوشوويچ » رييس جمهور صربستان، دستگير و در دادگاه های جنايت عليه بشريت محاکمه می شود ولی آنچه می ماند فرهنگی است که چنين مجالی را فراهم آورده است تا امثال او ببالند و بر ديگران چيره شوند. علی (ع) می فرمايد: چنانکه هستيد بر شما حکومت کنند.
بايد از مصدر خداوندگاری به زير آمد و قدر انسانی خود را دانست، که بردباری « بودا » برای « رعايت انسان »، ميوه ای جز رستگاری نخواهد داد.
* * *
شان نزول نقد « سفر قندهار » با شان نزول نقد « جمعه » يکی است!
* * *
يک نقد ديگر

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]