شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۰

 
يک
اگر نمی نويسم، برای اين است که فيلم تازه ای که ارزش ديدن داشته باشد ( نوشتن که سهل است )، اکران نشده است. اهل جشنواره و جشنواره نوردی هم نيستم. نه وقتش را دارم و نه حوصله اينکه احتمالاً چند ده فيلم را پشت سر هم ببينم ( چون علاوه بر محروميت از لذت تماشای فيلم و سر گيجه شبانه اش، بقيه سال را بايد بدون فيلم و سينما سر کنم که به يک لحظه ارضای حس کنجکاوی نمی ارزد ). هر چند تماشای فيلم های خارجی روی پرده وسوسه کننده است اما عطای آن را هم به لقای توهين های مستقيم و غير مستقيم مميزان محترم و نا محترم بخشيده ام.
دو
« جمعه » را در فهرست بخش فيلم های سينمای افغانستان (؟) جشنواره ديدم و گرنه اين فيلم را تابستان ديده بودم و اين نقد هم مال همان موقع است.
جمعه ـ حسن يکتا پناه
خلاصه داستان فيلم
جمعه، کارگر مهاجر افغان که در يک گاو داری کار و زندگی (!) می کند، دلبسته دختر خواربار فروش می شود. علی رغم مخالفت و سرزنش های همکار همولايتی اش، حبيب، راز دل خود را با مالک گاو داری، در ميان می گذارد، بلکه وی واسطه امر خير شود. غافل از اينکه بازنده نرد عشق، عاقبت خود اوست.
* * *
« جمعه » بايد بر پرده به پايان برسد تا در ذهن بيننده آغاز شود. انگار دوره، دوره فيلم هايی است که فقط در ذهن بيننده اش ساخته می شود ( مرگ مولف ؟) و آنچه که بر روی پرده نقره ای می نشيند، تنها برانگيزاننده ذهن های خسته و رخوتناک از واقعيت های صلب و بی احساس است ( و شايد اين نکته يکی از رموز موفقيت در جشنواره های خارجی باشد که تماشاگر غربی تا خرخره فرو رفته در خرد ابزاری، بدينوسيله مجال غوطه وری در تخيلات لجام گسيخته خود را بيابد ).
« جمعه » در حالی که پر از عشق است، همچون همه جمعه ها، گرفته و غمگين است. در دنيای يکسره مادی، رقابتی و آزار دهنده که حتی کودکانش بازی ای به جز عاشق آزاری نمی شناسند، « جمعه » در پی حرفی ديگر، از جنس گرمی و صميميت است. « جمعه » دنبال کسی می گردد تا دلتنگی هايش را با او در ميان بگذارد، کسی که او را بفهمد.
« جمعه » بايد راه درازی بپيمايد. سختی های فراوان را بر خود هموار کند، زخم زبان ها بشنود و دم بر نياورد. از خانه و کاشانه آواره گردد که رونده راه عشق و سالکی است که به جز آزار قسمتش نيست و ما حصل رنج هايش، به جز حرمان نيست. « نه، جمعه، شيرينی را بر دهان مگذار. گناه تو، عشق تو، بس.»
« جمعه » افغان است ولی آهن دل نيست. از همان راه آمده که ديگر افاغنه آمده اند ولی نه چون ايشان برای کار، که رانده گناه ازلی انسان، عشق است. اگر « حبيب » به پای خود آمده، « جمعه » رانده دل است که بر اين زمين سخت هبوط کرده و اگر « حبيب » به قسمت خود راضی است، « جمعه » دل را پلکانی می کند، نه چون « حبيب » که باز گردد، که ديگر باز نگردد و راوی حکايت مکرر و نا مکرر دل شيدای خويش باشد.
« جمعه » نمی داند که عشق نيز در بازار عقل معاش قيمتی دارد و برای او که کيسه اش تهی است، کسی ـ حتی آقا محمود ( مالک گاو داری ) ـ حقی قايل نيست. « جمعه » راه باز می کند تا آقا محمود پيش برود و او باز بماند، با دلی عاشق، دلی شکسته و روحی سرشار ... می دانم « جمعه » باز عاشق می شود و باز نصيبش فراق است و حرمان. خوش به سعادت « جمعه » که دلی عاشق پيشه دارد. چيزی که در اين عصر سيمان و فولاد و در ميان اين به چرا زندگان، به راستی کيمياست.
« جمعه » سر نمی آيد، مگر پس از يک ساعت و نيم کلنجار با تماشاچی و با کمترين باج، تا سر انجام با روشن شدن چراغ ها، آغاز شود و در همان لحظه پايان، يک لحظه ناب بيافريند از زندگی و ساعت ها، آن را که به « سختی » بدست آمده، زير زبان مزه مزه کند.
« جمعه » يک فيلم انسانی است، در ستايش انسان و زندگی. فيلمی که فقط در يک لحظه، لحظه کشف و شهود، در عشق خلاصه می شود. عشق، که بهترين تعبير زندگی است و پرست از سختی، سنگينی، معنا، عمق و جديت و در عين حال راحتی، سبکی، پوچی و ولنگاری.
يکتا پناه، قدر آنچه که بدست آورده، می داند و با خست خرج می کند. فقط به قدری که تماشاچی بتواند کليد فيلم شخصی اش را در ذهن بزند و سفر خيلی اش را به تنهايی آغاز نمايد ( چيزی که بهمن قبادی در « زمانی برای مستی اسب ها » بدان دست نمی يابد و سميرا مخملباف در « تخته سياه » اسير پر گويی خود می کند ).
بهر حال اگر حوصله و تحمل کافی داريد و اهل خيال و خيال پردازی هستيد، « جمعه » را فراموش نکنيد و اگر به دنبال تفنن يا مناظر و چشم اندازهای زيبا و يا هنرپيشه های خوش بر و رو می گرديد، توصيه نگارنده را جدی بگيريد و بی خود و بی جهت جمعه اتان را خراب نکنيد.

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]