شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۱

 
تلويزيون ندارم. بالتبع ويديو هم. پس از فيلم خارجی تا اطلاع ثانوی خبری نيست.
فيلم خوبی هم اکران نيست که ببينم. اين ترانه خانم صدر عاملی هم آنقدر ازش تعريف کردند که گفتيم بايد لعبتی باشد ديدنی و چه چيزها که نمی شود برايش نوشت.
اما ترانه فقط خوب بود. همين. از آن خوب ها که من يکی ديگر تحملش را ندارم. از آنها که از فرط خوبی ديگر هيچ شباهتی به آدميزاد ندارند.
دوست نداشتم ( و ندارم ) وقتی حسش نيست بنويسم. ترانه خانم هم حس و حالی برنيانگيخت. اما فترت طولانی می شد. بايد چيزکی می نوشتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
من، ترانه، 15 سال دارم ـ رسول صدر عاملی
خلاصه داستان فيلم
ترانه 15 ساله، به عقد شرعی نوجوانی همسن و سال خود در می آيد و زمانی می فهمد حامله است که ديگر طلاق گرفته. مادر پسر می خواهد بچه سقط شود ولی ترانه عليرغم تمام سختی ها، بچه را نگه می دارد و برای گرفتن شناسنامه بچه، داد خواست می دهد. قاضی عاقبت به نفع ترانه رای می دهد.
* * *
يک گام در جا؟
«من، ترانه ...»، پس از «دختری با کفش کتانی»، برای صدر عاملی، اگر گامی به پس نباشد، حکم يک گام در جا را دارد. هر چقدر «دختری...» به لحاظ حسی قوی و به لحاظ زيبا شناختی بلاواسطه، تو به تو، پر اعوجاج، تاويل پذير و تکثرگرا بود، «من،...» به لحاظ حسی سطحی و به لحاظ ساختار خشک و مکانيکی و به دور از عناصر زيبا شناختی است.
اينگونه است که «من،...»، برغم همه عوامل فنی حداقلی که دارد، برغم پرهيز از همه کليشه هايی که می توانست دچار شود، و برغم همه جوايزی که گرفت، اثر «دلنشينی» نيست و بيشتر به صنعت سينما تعلق دارد تا هنر سينما. آنکه در اين فيلم جلوه می فروشد، صدر عاملی مهندس است، نه معمار.
جدال کارگردان، بازيگر و بيننده
ترانه عليدوستی، اصولاً بازی نکرد. در واقع، آنچه که بعضی ها از او ديدند و به حساب بازی گذاشتند، راش های تر و تميزی است از فيگورهای شخصی و لحظه ای وی که صدر عاملی با ظرافت و تر دستی، کنار يکديگر چيده بود. و گرنه بايد ترانه را لااقل در يک برداشت پيوسته نمای نزديک ببينيم، که نمی بينيم.
بگذريم که اصولاً نه نويسنده ما توان خلق شخصيت، آنهم در موقعيت هايی با نقش های متعدد و متعارض را دارد، و نه بازيگر ما توان چنين بازی که اگر نويسنده ای پيدا شد و نوشت، بازيگر از پسش بر آيد. ترانه، بجز فيزيک تازه و ناآشنايش ( که البته انتخاب زيرکانه و بجايی بوده است )، از حد کليشه «دختر خوب» فراتر نمی رود. آنقدر که هيچگاه وسوسه هم نمی شود. به روايتی او از سوی نويسنده محکوم است خوب باشد و خوب بماند. کارگردان نيز اين حکم را بخوبی اجرا می کند. اندک مجالی هم ( نه به ترانه عليدوستی و نه ترانه صدر عاملی ) نمی دهد که جز اين باشد.
شايد ترانه بی تقصير باشد. هيچکس چنين مجالی نمی يابد و همه در حد تيپ و کليشه باقی می مانند. مهتاب نصير پور را در نظر بگيريد. در ايفای نقش خانم کشميری عالی است. اما در حس آميزی، جايی که بايد نقش مادری تنها و مطلقه را بازی کند که تمام عشق و علاقه اش يگانه فرزندش است ، کم می آورد. چرا؟ آيا از پس چنين کاری بر نمی آيد؟ شايد هم پاسخ مثبت باشد ولی با بازی های خوب و تسلط و تجربه ای که از او سراغ داريم مطمئنيم که ايراد از جای ديگرست: بدون ترديد نويسنده و کارگردان.
استبداد شرقی يا حکومت بر مبنای ترس
مارکس پس از تشريح سير تاريخی جوامع، برای توضيح جوامع شرقی ( گويا عمده نظرش هم ايران بوده است ) از اصطلاح «استبداد شرقی» استفاده می کند. چيزی که پيش از وی توسط مونتسکيو در توضيح انواع حکومت ها به عنوان حکومت بر مبنای ترس، معرفی شده بود. بهر حال بايد پذيرفت که در اينجا خواهی نخواهی وضع بدين منوال است. نويسنده، ديکتاتور متن است هنوز و داستان نيز محکوم وی. خواننده هم لابد محکوم آن دو ( نويسنده و متن ). بيننده هم حتماً محکوم آن سه ( نويسنده، کارگردان و نمايش يا فيلم ). همه چيز از پيش رقم خورده است و از آنها نه گريزی است و نه گزيری.
بساز و بفروش يا من دلشده مغز می خواهم چکار؟
حاشيه نروم. قرارست کار مهندسی ساز باشد. خوش بر و رو و بفروش. عين آپارتمان های بساز بفروش تهرون. سر و صورت را بايد بزک دوزک کرد برای دلبری ( مشتری پسندی ). بيله ديگ بيله چغندر. آن نوع حکومت، به اين نوع صنعت ( صنعت دلبری ) برازنده است و برعکس. شاهد بياورم؟ موسيقی مجيد انتظامی، برای ترانه چه می کند جز دلبری؟ شما بگوييد.
* * *
( همين جا داخل پرانتز و در حاشيه امن عرض کنم که بنده خود از دلشدگانی هستم که می دانم مغز می خواهم چکار. يا دست کم فکر می کنم بدانم. با دلبر و دلبری هم هيچ مشکلی ندارم. لطفاً دلبران و دست اندر کاران بازار پر تب و تاب دلبری از نگارنده نرنجند. منظور از دلبری در متن بالا، صرفاً عشوه شتری بود و بس ).
مشخصات فيلم به همراه يک يادداشت

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]