شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۱

 
کاغذ بی خط ـ ناصر تقوايی
* * *
چهار
می گويی: می شناسمت.
آيا می شناسيم؟
بگو که من، خودم نيستم. بگو که خودهای مرا می شناسی. بگو من همه آنهايی هستم که هستم، و همه آنهايی که نيستم ولی آرزويشان را دارم، و همه آنهايی که ممکن است باشم و خودم هم نمی دانم. بگو که مرا با اين خودهای شناس و ناشناس، واقعی و خيالی، موجود و ناموجود می شناسی. بگو که با اينهمه باز هم مرا می شناسی.
...
تو عادتت را می شناسی، شايد، نه مرا و نمی خواهی مرا آنگونه که هستم، آنگونه که می خواهم و آنگونه که ممکن است باشم، بشناسی. می دانم آزار دهنده خواهم شد. ترسناک حتی. وقتی نتوانی حدسم بزنی، و هر بار جا بخوری، شگفت زده شويی، و مجبور باشی از نو کشفم کنی.
...
می گويم: می شناسمت.
می شناسيم؟
...

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]