چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

 
ارتفاع پست ـ ابراهيم حاتمی کيا
خلاصه داستان
قاسم زده است به سيم آخر و می خواهد با ربودن هواپيما، خود، همسر باردار و فرزند عقب مانده اشان را از تنگی معيشت نجات دهد. اقوام او و همسرش، خوزستانی های آسيب ديده از سال های جنگ و آزرده از بی توجهی های پس از آن، به طمع اشتغال، و بی اطلاع از آنچه که وی در سر دارد، همراهند. هواپيما ميان قاسم و مامورين گارد حفاظت از پرواز دست به دست می شود، ماجراهايی از سر می گذراند و عاقبت در نا کجا آبادی فرود می آيد.
* * *
يک
گسيختگی ساختار
ارتفاع پست تا نيمه از ساختاری نسبتاً قابل قبول و مبتنی بر واقع گرايی برخوردارست. ضربآنگ اثر نيز به خوبی حفظ می شود. ليکن وقتی دوباره هواپيما بدست قاسم می افتد، انگار به همراه از کار افتادن موتور هواپيما و تمام شدن سوخت آن، موتور فيلم حاتمی کيا نيز از کار می افتد به قسمی که پيش از هواپيما، سقوط می کند و برعکس فرود معجزه گونه هواپيما، به کلی متلاشی می شود.

بدون ترديد حاتمی کيا فيلمساز هنرمندی است. اين ادعايی است که به راحتی می توان آن را از خلال جزئيات هر برداشت سينمايی اش دريافت. تقريباً تک تک اين برداشت ها از اجرايی سينمايی برخوردارند. اما متاسفانه به خوبی در کنار يکديگر قرار نمی گيرند. يعنی آنچنانکه در آژانس شيشه ای و يا روبان قرمز توانستند به يک کليت سينمايی ناب دست يابند، در ارتفاع پست دست نمی يابند.

در نيمه نخست فيلم شخصيت ها (؟) به آرامی معرفی می شوند. کارگردان ريسک می کند و تماشاچی را از قصد قاسم مطلع می سازد و با تمهيد دست به دست شدن اسلحه ميان قاسم و همسرش، تعليقی بسيار عالی می آفريند. تماشاچی مطمئن نيست که زن اسلحه را حتماً با خود آورده باشد. بنا بر اين لحظه شماری می کند برای اينکه ببيند چه بر سر اسلحه آمده است. تا اينکه لحظه موعود فرا می رسد و قاسم اسلحه را می خواهد. و اين هنگامی است که تعليق اوليه به اوج خود رسيده و ديگر کششی بيش از اين ندارد.

پاسخ ناباورانه زن، فقط قاسم را ويران نمی کند، تماشاچی را نيز مايوس و سرخورده می سازد. آيا اين نقطه پايان روايت است؟ نه، قاسم همه پل های پشت سر را خراب کرده است ( در همان دقايق ابتدايی فيلم در برداشتی به لحاظ سينمايی عالی قاسم را می بينيم که کارت های شناسايی خود را يکی يکی از پنجره اتومبيل بيرون می اندازد ). برخاستن قاسم، طوفانی است که از درون او بر می خيزد و به يکباره فضای پيرامون او را نيز کن فيکون می سازد. تعليقی از نو شکل می گيرد. هواپيما ربوده می شود ولی گارد دوم حفاظت شناسايی نمی شود. او در ميان سرنشينان است، اما کداميک؟

عمر اين تعليق اما در مقايسه با تعليق پيشين، بسيار کوتاه ترست و به سرعت سپری می شود ( چرا که ديگر معارفه انجام شده است ). کارگردان زياد تعلل نمی کند و با معرفی گارد دوم، هواپيما را از چنگ قاسم در می آورد. اينک همه چيز به ظاهر پايان يافته است. اما حاتمی کيا هنوز يک آس در آستين دارد که رو نکرده است.

زن دروغ گفته بود، دروغی مصلحتی، و اينک که همه چيز را از دست رفته می بيند و قاسم را در بند و اسير، اسلحه را بيرون می آورد. تعليقی که ديگر ديری نمی پايد و به همان سرعتی که متولد می شود، می ميرد. هنوز سوال در ذهن تماشاچی نقش نبسته، حاتمی کيا پاسخ را تدارک می بيند. هواپيما دوباره بدست قاسم می افتد.

و بدين ترتيب، حاتمی کيا که تمام برگ هايش را رو کرده است، با تمام هوش و فراستش، به دام آرزوهايی نابالغ فرو می افتد. حوادث به يکباره روی می دهند: موتور هواپيما از کار می افتد، سوخت آن تمام می شود، گارد حفاظت و چند تن ديگر از جمله زن قاسم تير خورده اند، درد زايمان زن قاسم هم می گيرد و در هول و ولا و تکان های شديد ناشی از سقوط هواپيما، آب داغ می آورند و بچه را به خوبی و خوشی به دنيا می آورند، و خوب هواپيما هم که در کف با کفايت خلبانی از جنس اينانلوست، در آب های نيلگون خليج فارس به زمين (؟) می نشيند.

البته کماکان کارگردان از پس خلق برداشت هايی سينمايی به خوبی بر می آيد و مثلاً از وجه بصری نمايی درشت از دست نوزاد که بلا فاصله پس از فرود اظطراری در هوا باز و بسته می شود، غافل نمی ماند ( چرا که می تواند نماد ـ هر چند تکراری و سهل الوصول ـ تولد ديگرباره زندگی باشد ).

و اينگونه است که فيلم در ساختار دچار گسستی فاحش می شود و نمی تواند به يک کليت سينمايی دست يابد.
مشخصات فيلم
يادداشت نادر خوانساری (8 اگوست)
يک يادداشت عصبانی (يکشنبه 21 بهمن 80)
يک يادداشت ديگر

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]