چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۱

 
ارتفاع پست ـ ابراهيم حاتمی کيا
* * *
سه
خداوندگاری
مسئله اينجاست که حاتمی کيا، خود را سرنشين هواپيما نمی داند.

نگاه حاتمی کيا، متاسفانه بسيار موهن است. قاطبه هر هری مذهبند و از خود جربزه و خط و ربطی ندارند. اگر کسی پيدا شد و پا پيش گذاشت آنها هم همراهند و اگر ديدند هوا پس است، ناهمراه. در اينجا فقط منافع شخصی فردست که تصميم می گيرد و هيچ کس دغدغه منافع جمعی را ندارد. همه چيز از دريچه و عدسی خود خواهی ها معنا می دهد.

گارد خونين (و نه تاول زده و سوخته) هواپيما که در پی انتقام جويی و تشفی خاطر خود به هر قيمت است و همکار عاقل و دور انديش وی نيز سياست مدارانه می خواهد فعلاً اوضاع را آرام کند، تا پايشان به زمين برسد.

قاسم هم ـ به عنوان تنها شخصيت واقعی فيلم ـ شهيد وضعيتی است که ديگرانش رقم زده اند. او هم به جز رهايی و نجات خود و خانواده اش به چيز ديگری نمی انديشد. همراهی خويشان برای او ابزار ياری و دست کم دل گرمی است و گرنه او را با سرنوشت ديگران کاری نيست.

می ماند خلبان سنگی هواپيما که گويا تنها کسی است که از نگاه خوار و خفيف کننده حاتمی کيا بر کنار مانده. شايد کارگردان با وی سر و سری دارد. او که از همه آرام تر، متين تر، عقلانی تر، سنجيده تر، با احساس تر(؟)، با درايت تر و ترهای ديگرست. نکند حاتمی کيا او را قابل دانسته و جای خود نشانده؟

ولی خلبان مکانيکی هواپيما نيز با آنهمه حرف های قشنگ که درباره خليج نيلگون می زند، در نهايت از انسان بودن تهی است و کارگردان، او را چيزی بيش از ابزار فنی هدايت هواپيما نمی داند که خود را از سرنشينان جدا ساخته و حتی تماشاچی آنچه که بر آنها می گذرد هم نيست. او که خارج زندگی کرده و دخترش فارسی نمی داند و در مصائب مردمی که به زبان او سخن می گويند، از خود حس و حالی نشان نمی دهد. او هر چه که هست، قطعاً خودی نيست.

و از اين روست که در می يابيم کارگردان چگونه خودش را تافته ای جدا بافته می داند و جايگاه خداوندگاری را برای خود کنار گذاشته است که هيچ گردی بر آن ننشيند.

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]