یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۲

 
خانه ای روی آب ـ بهمن فرمان آرا
خلاصه داستان
جراحی متمول و زنباره دچار سرخوردگی شده و احساس می کند در حال فرو رفتن در منجلاب است. بطور اتفاقی با کودکی حافظ قرآن (و غير عادی) مواجه می شود که در حال کماست و به شکل غير مترقبه ای در بخش او (بخش زنان) بستری شده. پسر بچه از مرد می خواهد تا او را با خود ببرد. شب هنگام، مرد توسط مردان سياه پوشی که روزهای اخير مدام در تعقيبش بوده اند، به قتل می رسد.
* * *
سانسور
احساس می کنی نه به شخص تو که به انسان توهين شده و اين انسان است که تحقير می شود. احساسی که در مويرگ ها جريان دارد و در هر دم و بازدم، شامه ات را می آزارد، در بزنگاه متعالی ترين عواطف و انديشه ها، در ميعادگاه آفرينش، در تجلی انسانيت، انتظار می کشد تا فوران کند و تنوره کشان، انسان را ببلعد و نابود سازد.

می توان در اوج ناآگاهی، تظاهر به آگاهی کرد، ولی هرگز نمی توان آگاهی را ناديده گرفت...
ديگر نه تنها انگيزه ای برای تماشای فيلمی که آنهمه برای ديدنش بی تاب بودم، در خود نمی ديدم، که فکر تماشای آن هم مشمئزم می کرد. تا اينکه دوستان از روی لطف، وعده ديدار را در سينما گذاشتند که هم فال باشد و هم تماشا. و بدين ترتيب، توفيق اجباری تماشای خانه ای روی آب (چه اسم با مسمايی)، رفيق راه شد.

اما چه می توان گفت از اثری که از خود بيگانه شده؟ و هر چيز ديگری است، جز خودش؟ آيا می توان در اينجا نيز به حيات مستقل اثر قايل بود؟ و انگيزه های هوشيار و ناهوشيار آفريننده اثر را وقعی ننهاد؟ در واقع، در چنين وضعيتی از چه و درباره چه بايد سخن گفت؟ و می توان سخن گفت؟

اگر معلوممان شود که اثر «معروف» لبخند ژکوند (يعنی آنچه که همگی به اين نام می شناسيم)، در واقع اثری تحريف شده (سانسور شده) است، تکليف چيست؟ قرن ها درباره چه چيز گفته و شنيده، و نوشته و خوانده شده است؟ نسخه اصل (اصيل) کدام است؟ و آيا اصلاً می توان از نسخه اصل، حرفی به ميان آورد؟ اگر تحريف (سانسور) در مقابل چشمان اشکبار شخص آفريننده اثر روی داده، وی چه در سر داشته است؟ همعصران وی چه؟... ليکن آشکار است که دستگاه قدرت، به دور از هر گونه خلاقيت و دغدغه نوآوری، کماکان بر يک موضوع پای می فشارند: مصلحت.

ای بسا آثار ارزنده هنری که هرگز مجال ارائه نيافته، ای بسا آثار که هيچگاه واجد هيچ مزيت هنری شناخته نشده ولی با تصميم ارباب قدرت در مقطعی توقيف شده و به همين واسطه در تاريخ هنر جاودانه گشته، ای بسا آثار هنری که هنريت خود را مديون سانسورند و ای بسا آثار که هنريتشان به تيغ سانسور سپرده شده...

درباره اثر يا آثاری که هرگز کسی بجز آفريينده اش (هايشان) يا حداکثر حلقه بسته ای از نزديکان وی (آنان)، آن(ها) را نديده، چيزی نمی توان گفت، اما جز حسرت، کاری که می توان انجام داد نقد شرايط ظهور آفرينشگر و آفريده است تا مناسبات ناروا، برملا گردد و آگاهی آنچنان فزونی گيرد که همه کمر به خدمت آفرينندگی بندند.

اما آثاری که در پنجه قدرت اسيرند؛ نمی توان به سودای آن معدود که از قضا سانسور به حالشان مفيد افتاده و هنريتشان را مرهون اتفاقی خجسته اند(؟!)، حکم صادر کرده پرنده سبکبال خلاقيت را با سقف های کوتاه سياست مهميز زد. ليکن سودای آزادی هم محال می نمايد. بلکه با جنبش های فراگير و پيگيری های بسيار بتوان آزادی ها را پاس داشت و سازوکارها را به روال طبيعی خود آورد و از دخالت دولت ها کاست و...

در هر حال بايد درباره اثر حرف زد و نوشت. درباره متن؛ درباره جاهای پر و بخصوص جاهای خالی متن؛ پاک شده های آفريننده و مميز؛ درباره اينهمه حرف زد و نوشت تا اثر از خلال اين آفرينش های مکرر و بی پايان، پالايش يابد و اوج گيرد تا بدآنجا که اگر در آن قوه ای مستتر است، به فعليت برسد. اينگونه است که هنريت اثر آشکار می گردد و آنگاه بسته به وسع و استطاعت آن ماندگاری می يابد.

پس معيار آن چيزی است که ارائه می گردد با جاهای پر و خالی اش (و بخصوص خالی اش).

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]