جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۲

 
گفت و گو در يک ميهمانی خانوادگی
مجموعه تلويزيونی پاورچين ـ مهران مديری
* * *
: ما که تلويزيون نداريم...
: اَ...ه، بابا يه تلوزيون بخر ديگه!
: اما با همون چند قسمتی که ديدم، خوشم اومد.
: آخه از چيش خوشت اومد؟
: من که بن هيل رو ترجيح می دم... آدم يه خورده می خنده...
: نه ببينين، بالاخره کلی بيننده داره...
: بذار ببينيم از چيش خوشش می آد!
: راستش، روش اجراش جديده... می دونين يه جورايی پست مدرنه. شکوندن مرز پشت صحنه و جلوی صحنه (اينکه شما بوم صدابرداری رو هم توی کادر می بينی و کسی سعی نمی کنه خودشو مخفی کنه، يا اينکه توپق ها به نمايش در می آن)...
: همين دور ريزها[جاهای خالی يا پاک شده]ايی که هيچوقت تماشاچی نمی ديد، حالا توی تيتراژ می آد.
: دقيقاً. تو روايت کلاسيک، راوی رو به روی مخاطبه، و تو روايت های مدرن، هميشه يه جورايی خودشو مخفی می کنه، يعنی انکار روايت بودن روايت. برا همينم هنرپيشه هيچوقت نباد به دوربين نگا کنه. اما تو روايت پست مدرن، راوی مخاطب رو گول نمی زنه و روايت بودن روايت رو انکار نمی کنه (مثالشم نگاه های شيطنت آميز و معروف مديری به دوربينه).
: خوب، نتيجه؟
: در واقع، اين شيوه حاوی نوعی آگاهيه، نوعی پرهيز از غرقه شدن در روايت و فراموش نکردن روايت بودن روايت!
: می شه گفت مخاطب با آگاهی از نمادين بودن روايت، آزادی عمل بيشتری پيدا می کنه...
: آزادی از روايت...
: يا روايت گريزی...
: من نمی فهمم شما چی می گين. من می گم طنز بايد خنده توليد کنه...
: و خوب، مخاطب رو نسبت به يک موقعيت يا وضعيت انسانی حساس کنه.
: اينش پيشکش. تو بن هيل می بينی داره با يه خانم خوشگل اونور شمشادا لاس می زنه. می آد تا شمشادا تموم می شه، معلوم می شه طرف شوهرشم همراشِ منتها يه شوهر اينقدری... حالا کجای پاورچين يه همچين خنده ای از تماشاچی می گيره؟
: همه جم شدن توی يه ساختمون و نشستن جلوی دوربين دارن حرف می زنن...
: بالاتر از حرف زدن، يه زبان خلق کرده...
: از اينم بالاتر، اونقدر زبان رو برجسته کرده که ديگه از ريخت انداختش...
: ولی که چی؟
: شايد ايراد از فرهنگ شفاهی ما باشه... ما[ايرانيان] سواد بصريمون کمه، برا همينم طنزمون عمدتاً شفاهيه.
: آخرش نذاشتين ببينيم چرا از اين پاورچين خوشش اومده.
: خوب، من به بعضی از چيزايی که برام جالب بود اشاره کردم.
: ديگه؟
: ببين، الان بحث زبان مطرح شد، زبان يعنی چی؟
: قراردادايی که افراد بين خودشون می کنن که مثلاً به اين چيزی که اينجاس بگيم ميز.
: کاری که پاورچين می کنه به نوعی نقد اين زبانه. زبانی مملو از ارجاع به چيزهايی که خود به چيزهای ديگر ارجاع دارند، و باز آن چيزها به چيزهای ديگر و به همين ترتيب تا بی نهايت ارجاع در ارجاع.
: انگار در لابيرنت خودش گم می شود و به چيزی بيرون از خودش منتهی نمی شود.
: اين نقد بزرگيه، رد اون چيزيه که فکر می کنيم اون بيرون وجود داره، و فکر می کنيم که داريم راجبش حرف می زنيم.
: از کجای پاورچين تو يه همچين نتيجه هايی می گيری، خدا عالمه!
: اين قسمتی که من ديدم تاريخ برره بود. راوی يا مجری با آن ادا و اطوار که از صدا و سيما زياد ديديم، از جايی صحبت می کنه که با شواهد و قراين درون زبانی بايد همين ايران خودمون باشد. اما نريشن ارجاعاتی دارد و تصاوير ارجاعاتی ديگر. زمان ها و مکان ها در هم می ريزند، و به نوعی بی زمانی و بی مکان و هرج و مرج می رسد (فرهاد و داود در گوشه حياط آشنای مجموعه روی لباس های امروزی، لباس هايی می پوشند که هر تکه اش مربوط به زمانی و مکانی است). تاريخی و جغرافيايی که درون اين زبان ساخته می شه، درون هر زبان ديگه ای هم می تونه ساخته بشه و از نو بارها و بارها ساخته شه و البته می شه! از اين نقد بنيادين تر و ريشه ای تر...
: می بخشين، شام سرد می شه!

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]