دوشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۲

 
نمايش پل
نويسنده: محمد رحمانيان
کارگردان: حبيب رضائی ـ محمد رحمانيان
خلاصه داستان
مرد پل ساز به اتهام تنها گذاشتن امام حسين در کربلا زير تيغ منتقم است. هر دم مرور آنچه بر کاروان گذشت، مهلتی برای زنده ماندن او فراهم می آورد تا اينکه خبر می رسد عفو شده است که پلی بسازد.
* * *
متن خوب
رحمانيان، داستان خود را از زبان يکی از افرادی روايت می کند که تاکنون هيچگاه فرصت روايت نداشته اند. کسانی که در شب عاشورا، زمانی که امام از آنان بيعت برداشت و آنان را آزاد گذاشت که با استفاده از تاريکی شب از مهلکه بگريزند، رفتن را به ماندن ترجيح دادند! بدينسان، روايت، روايتی که برايمان همه چيزش آشناست، از زبان يک راوی تازه، بازآفرينی می شود... همه عناصر برايمان آشناست، اما روايت تازگی دارد.

رحمانيان، با آشنايی زدايی و بيگانه گردانی، کرکتر هميشه در تاريکی، ناشکيب، عافيت طلب، بی معرفت، ترسو و بزدل آنکه رفت و نماند را از نو و اينبار در روشنايی، بردباری، صلح جويی، نيک خواهی و معرفت می آفريند. به قسمی که در پرتو اين روشنايی، بی آنکه خدشه ای بر روايت مکرر هميشگی واقعه وارد آيد، تنها با طرح روايتی جايگزين و به شدت امروزی، همدلی ناممکن ولی معمول با کرکتر متاانسان، جای خود را به همدلی نامعمول ولی ممکن با کرکتر انسانی و ملموس و پذيرفتنی پل ساز می دهد.

پل ساز رحمانيان، فن سالار است و نه جنگ سالار. هر چند که جانب حق و حقيقت نگه می دارد ليکن هيچگاه انسان را فدا نمی کند. او خود را خدمتگزار انسانيتی می داند که پايمال جدال پايان ناپذير حق و باطل شده است و هرگز فرصت زندگی نيافته. فراروايت های به ظاهر آزادی بخش که تحفه ای بجز ادبار برای انسان ها به ارمغان نياورده اند.

کارگردانی قابل قبول
رحمانيان و رضايی، در اجرای نمايش با استخدام مولفه های آشنای نمايش های سنتی شبيه گردانی و تعزيه خوانی، و قرار دادن آنها در يک قالب تازه، نه تنها از بار معنايی آنها حداکثر استفاده را کرده بلکه از آنها برای ايجاد پيوند در روند دراماتيک، خلق پويايی و تحرک بصری به خوبی بهره برده اند.

هر بار، تعزيه خوان سنتی، در نور موضعی اوان سن، روايتی را با سوز و گداز می خواند. نوازنده سازهای کوبه ای، حس آميزی مطلوبی به فضا می دهد، فضايی که با بوی آشنای اسپند، آميخته، و پل ساز مفلوک سر بر کنده و زير تيغ جلاد، در محاجه ای بی حاصل با منتقم نادان، سرگذشت می کند. سرگذشتی که با گروهی بی شکل، نمايش می يابد.

بنای کارگردانی بر نمايش توده ای است و نه شخصيت پردازی، مگر شخصيت استثنايی پل ساز که بايد در آخر بيشترين همدلی را در تماشاچی برانگيزد.

و سنج، صحنه ها را به خوبی فاصله گذاری می کند.

اما کارگردانی در دو جا دچار لغزشی فاحش شده: يکی سپردن مسئوليت نمايش نمادهايی از هر واقعه، به نوازنده، و ديگری صحنه پايانی نمايش، يعنی به نمايش در آوردن آرزوی پل ساز با قرار دادن آدم هايی با سر و شکل امروزی و از هر قماش بر روی پل که عشوه گری های گل درشتی هم می کنند.

نمايش نمادها توسط نوازنده در گوشه سمت چپ اوان سن (خارج از محل تمرکز نمايش و صحنه)، بدواً که ديده نمی شوند، ولی پس از چند نوبت، وقتی که توجه تماشاچی را به خود جلب می کند، در او اين دلشوره را ايجاد می کند که هر آن ممکن است او چيزی را سر دست بلند کرده باشد و او نديده باشد و بنا بر اين ناچار دائماً در فاصله مرکز و گوشه سن که مجلس نوازنده باشد در اضطراب بسر می برد.

حسن ختام روی پل، ضمن اينکه با هپی اند کردن نمايش و قرار دادن نقطه پايان قطعی بر آن، امکان استمرار نمايش را در ذهن تماشاچی سلب می کند و با ناديده انگاشتن سهم وی در ساختن دنباله روايت، مخاطب را با توهينی ضمنی ناشی از ديکتاتوری مولف می آزارد، در عين حال، موجب تخفيف اثر نمايش و سطحی شدن آن می گردد تو گويی آن همه خردورزی و انسان دوستی عميق از سر معرفت، به يک عملگرايی و لذت انگاری لحظه ای سخيف نزول می يابد.

بازی های ضعيف
بازی بازيگران توانای نمايش (احمد آقالو، رضا بابک و مهتاب نصيرپور) که هم مجال بسيار برای عرض اندام داشتند و هم انتظار بی اندازه ای در تماشاچی ايجاد می کردند، آنقدر ضعيف، غير مسئولانه و سرسری بود که نه تنها در حد خلق شخصيت نبود که حتی قابليت های بسيار متن را نيز نابود ساخت.

* * *
در هر حال بعد از مدتها، به لطف دوستان که قرار و مدارها را گذاشتند، نمايشی ديديم که نه تنها از تماشای آن پشيمان نيستم، بلکه می توانم بگويم لذت بردم.

گفت و گوی رحمانيان با همشهری

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]