چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴

 
Sin City (2005) Frank Miller, Robert Rodriguez, & Quentin Tarantino

خلاصه داستان
ساختار اپیزودیک فیلم با خودگویه پلیسی آغاز می شود که می خواهد دختربچه ای را از چنگال جوان شروری نجات دهد.
اپیزود دوم با شرح دلدادگی زنی جوان به غولی بی شاخ و دم شروع می شود که دیری نمی پاید؛ زن به قتل می رسد
و مرد درپی انتقام می رود.
قسمت سوم حکایت زنان بدکاره ای است که نادانسته مرتکب قتل پلیسی فاسد می شوند.
و در نهایت آخرین فصل داستان، روایت انتقام جوان شرور است از پلیس پرده آغازین فیلم.
* * *

فضاسازی
آنچه که در بدو امر تماشاگر را میخکوب می کند و به تعقیب ماجرا وامی دارد
فضاسازی فیلم است که در قالب آشنای کميک استریپ صورت می پذیرد.

زوایای انتخابی برای قرار دادن دوربین متناسب با راوی دانای کل همواره به گونه ای است که تماشاگر را بیرون از روایت و در بهترین نقطه چنان می نشاند که چیزی از دید وی پنهان نماند.

در عین حال به اقتضای ژانر که تعلیقی یا دلهره است نورپردازی ها با حداکثر کنتراست با غبله تیرگی (در فضای غالب سیاه و سفید اثر) متناسب است.

زمان وقایع شب است آنهم شب های دی ماه انگار
که باران های سردی دارد و گاهی برف می زند و بادی که استخوان می ترکاند.

مکان ها همگی در میان ساختمان های سر به فلک کشیده با زوایایی تیز و تهدید کننده و سایه هایی بلند
و آپارتمان هایی سخت بی چیز و نا امن

و یا در انباری متروک
و یا در جنگلی ظلمانی که گرگی خونخوار در آن پرسه می زند

و یا در بارانداز اسکله ای خلوت
و در جاده هایی بی انتها با اتومبیل هایی که در تردد نیستند مگر برای نابودی تو
و یا در متلی بین راه که گرمایی در آن نیست و خالی است از هرگونه اثاثی
...

اگر آدم ها و چيزها را نیز به اين مختصات زمانی و مکانی و آب و هوایی بيفزاييم
مردهایی زخم خورده و ناقص و ناسور و ناشاقول (به قول دوستی) و

زنانی که جز اغواگری و سکس نمی دانند و نمی خواهند
و اتومبیل های شیکی که برق می زنند و
آلات قتاله ای که نو نو زیر نور ماه می درخشند
کاردها و
شمشیرها و
تفنگ ها
و خونی که سرخ و تازه فوران می کند
و صدای شکستن جمجمه ها
و دست ها
و پاها
و صدای گلوله ها
و موسیقی که به دلت چنگ می کشد و ضربآهنگ صحنه ها را تشدید می کند

و صدای خش دار و گرفته مردها
و نگاه های یخشان
...
اینهمه در شکل دهی فضا بسیار موثر و به خوبی عمل می کنند.

لذت هجو
چنان فضاسازی ممکن بود مو بر تن هر بیننده ای راست کند و
چنان دل آشوبه ای در تماشاگر برانگيزد که از شدت عق زدن نتواند فیلم را به آخر برساند

و اگر هم جان سختی کرد و رساند تا دم صبحش و بلکه روزها و هفته های بعدش
نتواند سری راحت بر بالین بگذارد و

روز و شب از یادآوری چنان صحنه هایی برخود بلرزد.
حاصل آنهمه اما
نه تنها چنین ناگوار و دل خراش نیست که بسیار دلنشین و مطبوع است!

فکر نکنید من از آن بیماران روانی دهرم که پای در زنجیر
همچون مارکی دوساد
می نویسم
نه
این معجزه فضاسازی کاریکاتوری است که می تواند از چنان فضای سبوعانه ای با صنعت اغراق و غلو
اثری مطبوع و دلپذیر بسازد و

به گمانم میلر و رودریگوئز باید مرهون تارنتینو باشند
که تجربه
بیل را بکش (جلد یک) و
قبل تر از آن داستان عامه پسندش را
در اختیار آنان گذاشت و در خدمت اين فیلم گرفت.

آدم های مثل کیسه بوکس مشت و لگد و تیر و ... را تحمل می کنند و آش و لاش می شوند و باز برمی خیزند و انگار نه انگار.
حتی سر بریده آدم ها لغز می خواند و برای اینکه از شرش خلاص شوند در دهنش را چسب می زنند!

خوب طنز کار و قالب کمیک استریپ آن و کاریکاتوری درآوردن فیلم است که لذت هجو همه چیزهای از پيش آشنا را در ما زنده می کند و چیزی را شکل می دهد که شاید بشود پارودی نامید.

در واقع تمهیدات فضاسازی چنانکه شاره کردم
کار خود را می کند و

تماشاگر را بیرون از اثر نگه می دارد و
از طریق عدم ارتقا تیپ ها به شخصیت،

از تشخص آدم ها و در نتیجه هرگونه امکان هم ذات پنداری تماشاگر با آدم های فیلم جلوگیری می کند و
با این فاصله قرار دادن تماشاگر را صرفاً به ناظر ماجرا تنزل می دهد.

از این رو است که از آنهمه خیل کشته ها و تکه پاره شدن ها
و فوران خونی که بر چهره آدم های می نشیند

خاطری آزرده نمی شود و گرد ملالی حاصل نمی شود
که هیچ
حتی تماشاگر می تواند تخمه هم بشکند و از اینهمه هیجان لذت دروکند!
* * *

از دیگران
یادداشت پرویز جاهد درباره فیلم
آداجیو
آنونس فیلم به علاوه یک نتیجه گیری دینی
یادداشت هوشنگ گلمکانی در فیلم نوشته ها
یادداشت مانا نیستانی در روزنامه ایران
گفتگو با رودریگوئز درباره فیلم در روزنامه شرق

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]