شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۵

 
به بهانه چهارشنبه‌سوری
در بار هستی
ـ و البته همه آثار میلان کوندرا ـ
یک تاکيد اساسی بر پیچیدگی رابطه جنسی وجود دارد؛
اینکه در این رابطه همواره باید ساحت عشق را از ازدواج و
این دو را از
آنچه که باید به سادگی رفع نیاز جنسی دانست، متمایز ساخت.

تو عاشق کسی هستی، عاشق تنها یک نفر، یک شخص خاص؛
چرا که عشق بی‌همتاست، یگانه است.

تو همسر کسی(کسانی) هستی که دوستت(دوستتان) دارد(دارند) که
دوستش(دوستشان) داری و
دوست دارید به یکدیگر رسیدگی کنید و نگران هم باشید و
اینگونه است که به یکدیگر متعهد گشته‌اید و
از این تعهد، احساس امنیت می‌کنید، احساس آرامش
چرا که احساس می‌کنید به کسی(کسانی) نیاز دارید که
نگرانتان باشد(باشند)

تو شریک جنسی هر کسی هستی که
بتواند در برآوردن این نیاز(میل و خواسته) با تو شریک شود
برای لحظه‌ای، آنی؛
نه احساسی پایدار و عمیق از پیش و پس این لذت ناب و ناپایدار که
عشقش نامی و
نه دغدغه انجام و فرجامش که
تعهدش خوانی
چرا که از این نیاز همچون دیگر نیازهایت ـ تشنگی و گشنگی ـ
تنها زمانی آگاه می‌شوی و به گاه رفع هیهات که به یادش آری!

آیا در این نگاه که به غایت مردانه به نظر می‌رسد،
چیزی، هسته‌ای، و یا جوهره‌ای وجود دارد که
مردانه‌اش می‌کند یا که
این حس زاییده فضای فرهنگی امروز ماست و
به خود نه زنانه است، نه مردانه؟
نگرانی، وحشت و خودخوری مژده در چهارشنبه‌سوری
از کجا نشات می‌گیرد؟
دلخوری فریدا از کجا؟
این فاجعه‌باوری را باید به چه معنا کرد؟
به درک سنگینی تحمل‌ناپذیر «بارهستی»؟
آیا رهایی که ترزا
در انتها تجربه می‌کند
نشانه نوعی والایش و رستگاری است؟
یا سبک گرفتن «بارهستی»؟

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]