پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

 
خاك‌آشنا (1386) بهمن فرمان‌آرا
خلاصه داستان فيلم
هنرمندي تنها، سرخورده از مناسبات ابرشهر تهران
به حاشيه روستايي دورافتاده در كردستان پناه آورده است.
خواهرزاده جوانش به وي پناه مي‌آورد و او به ناگزير به مي‌پذيرد.
عشق ناكام سال‌هاي جواني بازمي‌گردد ولي ...
* * *

كاش فرمان‌آراي تهيه‌كننده
در انتخاب نويسنده و كارگردان خاك‌آشنا هم حرفه‌اي‌گري مي‌كرد و
نمي‌گذاشت پيرمرد روزبه‌روز بي‌حوصله‌تر درونش كنترل كار را
در دست گيرد و چنان گردوخاك كند كه
ديگر مشكل بتوان چهره جواني مرد هنرمند را در اثر ديد...

با اين همه خاك‌آشنا نكات قابل توجهي دارد.
چرا كه فرمان‌آرا در اين فيلم با رويكردي طبيعت‌گرايانه
به برخي از مهمترين دغدغه‌هاي هنرمند ـ روشنفكران ما مي‌پردازد و
مسائلي جدي را پيش مي‌كشد.
مسائلي همچون جايگاه ميهن (به عنوان يك قلمرو جغرافيايي خاص) در
فرايند آفرينش‌گري،
بلاتكليفي فكري و فلسفي ميان عزلت‌گزيني و بي‌عملي يا
قرار گرفتن در جايگاه فعال اجتماعي، و عاقبت
نقش متمايز و ممتاز عشق به عنوان تخديري لذت‌بخش يا
بازگشت دائمي به آرمان‌هاي جواني.
مسائلي كه برغم تفاوت ظاهري، از پيوندي بنيادين برخوردارند.

خاك در خاك‌آشنا مولفه‌اي محوري است كه
ديگر مولفه‌ها تقريبا سازگارانه حول آن چيده شده‌اند.
بنابراين، بازنمايي خاك در اين فيلم بدان خصلتي نمادين مي‌دهد و
آن را فراتر مي‌برد.
به قسمي كه زنجيره معنايي طولاني را به راه مي‌اندازد.
زيرا خاك از عناصر اربعه (آب، آتش، باد، و خاك؛
چهار عنصر اصلي سازنده همه چيزها ـ
از جمله ما آدم‌هاي خاكي ـ در عالم جسماني) و
به قرار تشبيه عرفا مرادف نفس مطمئنه است (و
آدم خاكي كنايه از آدم افتاده و
بدون تكبر كه اصل خود را فراموش نكرده).
در عين حال، از خاك است كه رستني‌ها مي‌رويد و
از اين رو آفرينش از خاك نشات مي‌گيرد.
پس همه چيز از آن آغاز مي‌شود، و
از آنجا كه درگذشتگان را به خاك مي‌سپارند،
همه چيز در خاك است كه انجام مي‌پذيرد.
چرا كه خاك، پاك و پاك‌كننده است.
همچنين اشاره دارد به قلمرويي جغرافيايي كه
در آن زاده شده‌ايم و آن را ميهن مي‌خوانيم، و
آبا و اجدادمان را بدان سپرده‌ايم و
رزق و روزي‌ايمان را از آن مي‌طلبيم، و
ميراث گذشتگانمان را نهفته و پنهان در آن مي‌دانيم. و الخ.
خاك را با چنين بار گراني از معاني بايد اكسير كيمياگري و
خاك‌آشنا را ابرمرد به حساب آورد كه
بنا دارد مس وجود ما را به يك نظر زر كند.

اما آيا چنين است؟ و از پس چنان كار سترگي برمي‌آيد؟ يا
به نقض غرض دچار مي‌گردد؟

خاك‌آشنا تشويق به بازگشت و استقرار در خاك وطن مي‌كند،
ولي آن را با چنان لحني اظهار مي‌دارد كه
بيشتر از آن نوعي وطن‌پرستي افراطي
با رنگ و بوي سامي‌ستيزي فهميده مي‌شود
تا دعوتي عام و عمومي به بازشناسي ريشه‌ها ـ
انگار ارزش وطن با كوچكي و بزرگي خاك آن، كم و زياد مي‌شود.
اما در هر حال، اين مادر خاك شفابخش است كه
هنرمند ـ روشنفكر خاك‌آشنا را در خود ـ چه در خفا و به شكل زيرزميني،
چه آشكارا و جسورانه بر روي زمين ـ پناه مي‌دهد و
قوه آفرينش‌گري را در وي زنده و پويا نگه مي‌دارد.

با اين همه، هر خاكي، اگر چه خاك وطن،
از چنين ويژگي جان‌بخشي برخوردار نيست.
مطابق روايت فرمان‌آرا، هر قدر خاك از اجتماع آدمي دورتر باشد،
خاك‌تر است!
و از اين رو است كه خاك‌آشنا از ابرشهر تهران
به شهرستاني پرت كوچ مي‌كند و يكه و تنها
در حاشيه (و نه متن) روستايي دورافتاده ماوا مي‌گزيند.
عزلت‌گزيني كه اگر چه خاك‌آشنا با قاطعيت از آن دفاع مي‌كند
ولي در مواجهه با ايستادگي، فداكاري و جان‌نثاري دوست نويسنده‌اش،
با ترديد همراه مي‌شود و او را وامي‌دارد تا از نو بازگردد.
بازگشتي كه مستلزم خروج از پيله بي‌عملي و
قرار گرفتن در متن فعاليت‌هاي اجتماعي ابرشهر است. و
جرقه اين حركت را عشق مي‌زند.

عشق؛ نه خيالاتي درهم‌وبرهم زاييده آن آب آتشين، و
نه توهماتي ناشي از دودودم مواد افيوني.
عشق اسطوره‌اي خاك‌آشنا انگار هميشه در مراجعه است و
با بازگشت عجين (همان حكايت آشناي آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا).
عشقي سودايي و يكسره خودآزاري كه
اصالت آن نه با كاميابي كه با ناكامي اثبات مي‌شود و
در آن براي زندگي كردن بايد مرد!

اين همه را گفتم و نوشتم تا بهانه‌اي باشد براي
انتقاد از رويكرد سنتي، ارتجاعي و به شدت محافظه‌كارانه فرمان‌آرا كه
راه‌حلي به جز بازگشت به گذشته‌اي آرماني پيش نمي‌گذارد.

خاك ارجاع به پابرجايي چيز(هايي) اصيل در گذر زمان دارد ـ كه
زمان آنها ديري است سپري شده ـ و
خاك‌آشنا منادي چيزي جز بازگشت بدانها نيست.
اصالت و بازگشت آن هم در روزگاري كه در آن
هر آنچه سخت و استوار است دود مي‌شود و به هوا مي‌رود. و
خاك‌آشنا گريزان از آينده،
آن را در كسوت جوانان تباه‌شده و متهم به بي‌اعتقادي،
همچون كابوسي هولناك در بيداري مي‌بيند...

مي‌خواهم عرض كنم
جوان امروز ما و
آينده ما،
نه وابسته خاك‌آشنايي كه منوط خاك‌آشنايي‌زدايي(؟!)، و
هنر و انديشه ما،
نه موكول عزلت‌گزيني و بي‌عملي كه
مستلزم عمل‌گرايي فراگير اجتماعي،
و عشق ما،
نه در گرو مراجعه كه
از قضا نيازمند مرافعه است، همين.

برچسب‌ها:


نظرات:
تو وبلاگ قدیمیه خودم به این وبلاگ لینک داده بودم سال 2002 فکر کنم
الان دیدم هنوز آپدیت میشه کلی حال کردم
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]