شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۸

 
درباره الي (1387) اصغر فرهادي
خلاصه داستان فيلم
سه خانواده جوان مي‌روند شمال؛ كنار دريا.
الي ـ مربي مهد كودك ـ را سپيده دعوت كرده تا با احمد
كه به تازگي از همسرش جدا شده آشنا سازد.
يكي از بچه‌ها در حال غرق شدن است.
هنوز از نجات بچه نفس راحت نكشيده‌اند
كه مي‌بينند خبري از الي نيست...
* * *
درباره الي (يا قرباني اين منجلاب ـ
عنوان نمايشنامه منتشرنشده‌اي از محمود ناظري عزيز) بهانه‌اي است براي
پرداختن به خودمان و روابط اجتماعي‌امان.
البته نه آنگونه كه دوست داريم باشد يا فكر مي‌كنيم است، بلكه
آنطور كه واقعا است!
درباره الي درباره روابط ما با يكديگر است
كه حتي از پس ساليان دراز رفاقت يا زندگي مشترك،
از آن پايه و اساس محكم و استواري كه
بايد برخوردار باشد، برخوردار نيست.
روابطي كه تا زماني تداوم دارد كه
دستخوش بحراني جدي نشده است. و
ورود و خروج الي، براي اين جمع صميمي از
دوستان قديمي و خانواده‌هاي خوشبخت،
حكم لرزه‌اي را دارد بر ساخت پوشالي روابط آنان.
روابطي كه عمدتا بر اساس انواع
لاپوشاني، دروغ‌هاي مصلحتي و غيرمصلحتي شكل گرفته‌اند.
دروغ‌هايي كه پيوسته دروغ بودنشان برملا مي‌شود،
بحران(هايي) مي‌آفريند، و
به ناچار دروغ‌هايي تازه سرهم مي‌شوند، و
روابط ما را آبستن بحران‌هاي تازه مي‌كنند، و
اين چرخه همينطور بي‌پايان مي‌گردد.

درباره الي جزو آثار تحسين‌برانگيز سينماي ايران است.
در اين ترديدي نيست.
با اين همه مي‌توانست شاهكاري باشد؛ كه نيست!
اين نوشته بي‌آنكه منكر ارزش‌هاي اين اثر باشد،
مي‌خواهد به مشكلاتي بپردازد كه آن را از شاهكار شدن بازداشته است.

پايان‌هاي تلخ زيباي زائد
اشاره‌ام به دو فصل پاياني زائد و حواس‌پرت‌كن فيلم است.
نخست، فصل مربوط به عليرضا نامزد الي.
چرا كه كمكي به پيشبرد داستان نمي‌كند؛
اطلاعات تازه و اضافي در راستاي
داستان اصلي و مضمون محوري اثر نمي‌دهد؛ و
داستان خودبسنده اثر را
با تعريف كردن داستان فرعي تازه‌اي،
آن هم در يك سوم انتهايي فيلم،
با معرفي شخصيتي تازه، دچار بحران مي‌سازد.
حالا تماشاگر بايد علاوه بر الي، درباره اين تازه‌وارد هم
جايي در ذهن و فضاي تاكنون پذيرفته داستان اصلي باز كند.
و حال آنكه اين شخصيت تازه‌وارد مجالي براي
پرداخت كافي و متوازن و متعادل و همسنگ شخصيت‌هاي اصلي نمي‌يابد.

دو ديگر، فصل بيرون كشيدن خودرو از ماسه‌هاي ساحل؛
اين تابلو پاياني هم بسيار زيبا است.
ولي از آنجا كه دلالت‌هايي بسيار فراتر از
فضاي واقع‌گراي اثر برمي‌انگيزد،
نوعي نمادگرايي را نويد مي‌دهد كه
در كمتر جايي از اثر براي آن شاهدي مي‌توان يافت يا
در تاييد آن مي‌توان نشانه‌اي پيدا كرد
(بادباك و بادبادك‌بازي الي از اين معدود جاهاست).
بنابراين، اين تابلو با منحرف ساختن ذهن تماشاگر به سطح نمادين،
ناخودآگاه او را از تمركز بر داستان اصلي و
مضمون اصلي اثر دور مي‌سازد.

تلخي بي‌پير بي‌پايان
اگر رسيدن به نوعي توازن احساسي را
از مهمترين ويژگي‌هاي هر اثر ناب هنري بدانيم،
درباره الي در اين مسير ناكام است.
به عبارت ديگر وزن احساسات منفي و آزاردهنده‌اي همچون
فشار رواني، اضطراب، استيصال و درماندگي در آن
به مراتب بيشتر از وزن سبكبالي، آرامش و آسودگي خاطر است.
زمان‌بندي اثر هم با اختصاص يك سوم زمان فيلم به
فضاهاي روشن و گرم و سبك و مفرح و
دو سوم آخر آن به فضاهاي تيره و تار و سنگين و به غايت غمناك،
درست در مسير ايجاد چنين ناموازنه احساسي عمل مي‌كند.
به نظرم شايد اگر در انتها به تماشاگر خبر مي‌داديم
الي در تهران است و تماشاگر از اين حيث دست‌كم به آسودگي خيال مي‌رسيد،
هم به تاكيد بر مضمون اصلي داستان مي‌افزود و
هم به تعادل احساسي اثر كمك مي‌كرد.
در حال حاضر تماشاگر دچار نوعي احساس خسران و حرمان احساسي مي‌شود.
به تعبير اهالي نمايش،
براي نمايش فشار و تنيدگي عصبي يا نوميدي و استيصال و
يا غم و ادبار، نبايد در تماشاگر آنها را ايجاد كرد!

دستي كه لرزش ندارد
(با اقتباس از «دستي كه تكنيك ندارد» شمس آقاجاني)
مهندسي زياده از حد اثر كه در همه اجزا آن به رخ كشيده مي‌شود،
خود به عاملي فاصله‌انداز ميان اثر و مخاطب بدل شده است.
به سخن ديگر پايبندي كامل به اصول و قواعد شناخته شده و قابل پيش‌بيني،
اثر را فاقد كمترين بدعت و نوآوري كرده است.
در واقع، درباره الي صرف نظر از جسارت مضموني خود،
در همه جا بسيار محافظه‌كار و دست به عصا است.
منظورم اين است كه در اين فيلم
از بازي با اصول و قواعد و
بازي گوشي در طبع‌آزمايي و آزمودن تجربه(هاي) تازه،
خبري نيست؛
نيست كه به اثر روح، حس و حال، جلا و تازگي بدهد.
از آن دست بازي‌گوشي‌ها كه در زمان خود
به سبب خرق عادت،
خطاهاي مسلم خوانده شوند، و
بعدها خود به قواعدي بدل شوند براي ديگران!
به اين معنا، درباره الي براي نيل به جايگاه اثر هنري
كه قادر به خلق لذت ناب هنري باشد،
به چيزي فراتر و افزون بر مهندسي و فكرشدگي نياز دارد
كه شايد بتوان آن را معماري ناميد.
يعني درباره الي (همچون دايره زنگي و چهارشنبه‌سوري)
از حيث مهندسي، بسيار ماهرانه تمهيد شده است
ولي از حيث معماري، مي‌لنگد و آني را ندارد كه
اثر هنري بايد داشته باشد.
و حال آنكه ممكن است در اثري همچون طعم گيلاس عباس كيارستمي
به آن مهندسي برنخوريم يا پيش چشم و آشكارا نباشد،
ولي وجه معماري و گرمي و شهود
و بيرون از قيد و بندها و خط‌كش و محاسبات بودن آن حس مي‌شود.
انگار كل اثر،
حاصل شهود و نوعي اشراق آني بوده باشد؛
به وجد مي‌آورد!
اگر چه كه حتي مي‌دانيد اينگونه نبوده است
و هيچ جزئي به خود نبوده و جز جز اثر فكر شده و گزينش شده است...
* * *

برچسب‌ها:


نظرات:
سلام
درباره الی فیلم زیبایی بود که به عنوان اولین فیلم اصغر فرهادی بسیار قابل تحسین است خب ایشان چون بیشتر فیلمنمه مینوشته قصه را به خوبی پرداخته
منم درباره فیلم چیزایی مینویسمن
خوشحال میشم به من سر بزنی
 
سلام بهزاد
من نميتونم جملاتتو درك كنم يا من مشكل دارم يا بايد تو انشات يه تغييراتي بدي موفق باشي
 
با سلام و تشکر از نقد خوبت بهزاد جان

اول از همه به نکته جالبی اشاره کردی یعنی روابط بین آدمها در ایران و همچنین دروزغ مصلحتی که شاید ریشه در باورهای ما مبنی بر "تقیه" و غیره داره و در ایجاد روابط ما حتی با معشوقه نیز اثر می زاره.

نکته جالبی که برای من خیلی درس آموز بود دیالوگهایی بود که رد و بدل می شد. اولین بار بود که احساس کردم درام یک فیلمی می بینم که دیالوگهای آن به قول معمارها "طراحی" شده. اگر توجه کرده باشی در 1/3 اول فیلم دیالوگهایی بین افراد ردوبدل می شه که بعدا در دفاع از خودشون و حمله به دیگری و پیدا کردن مقصر از اونها استفاده می شه.

نکته جالب دیگه فیلم برداری عالی اون بود. حرکات دوربین برروی دوش و غیره. البته نباید از گریم زیبا نیز غافل شد. اول فیلم همه شنگول و منگول و آخر فیم گویی مرده متحرک و بهت زده.

به عنوان یه معمار شاید نکات تکنیکی و "طراحی" ها بیشتر به چشم من بیاد تا نکات اجتماعی. آونها هم به ذهنم میاد ولی درکشون می کنم اما در بیان و تحلیلشون کم میارم. همینه که منتقدی مثل تو رو دوست دارم.

اما با اینکه می گی پایانش باید خوب تموم میشد موافق نیستم. اون وقت می شد یک فیلم هالیوودی و یا بالیودی.

دیگه مطلب زیاده که شاید تو کافه نادری اگه انشاءالله خدا قسمت کنه یه روزی می تونیم دربارش صحبت کنیم.
 
ممنون اميد جان از اينكه كامنت گذاشتي. كاش «ساگجسشن» هم مي‌دادي!
 
سلام استاد
نمیدونستم وبلاگ دارید.
کجایید؟ دلمون براتون تنگ شده. یاد کلاس های مطالعات فضای مجازیتون در خاطره ها زندست ! از سبک درباره ی فیلم نوشتنتون ،خوشم اومد. وقتی داشتم رو آدرس وبلاگتون کلیک میکردم، تودلم گفتم الان شما هم خیلی سطح بالا نوشتید سردر نخواهم آورد ولی دیدم نه،دکتر خدارو شکر درگیر این ژست ها نیست به زنم به تخته!امیدوارم امثال هم مثل سال گذشته گروه ارتباطات دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه
تهران رو با حضور خودتون خوشحال کنید.  
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]